نماد سایت خبرگزاری سیناپرس

شکاف خطرناک بین سرعت فناوری و توانایی انسان

 

هر وقت درباره سرعت فناوری صحبت می‌کنیم، ناخودآگاه ذهن‌مان به سمت ماشین‌ها، الگوریتم‌ها، پردازنده‌ها و مدل‌های هوش مصنوعی می‌رود. اما مسئله اصلی جای دیگری است: این‌که سرعت فناوری چه نسبتی با «توانایی واقعی انسان» دارد. این نسبت دیگر یک اختلاف معمولی نیست به یک شکاف تبدیل شده است؛ شکافی که اگر آن را جدی نگیریم، نه‌تنها پژوهش، نه‌تنها صنعت، بلکه کل زیست‌پذیری ما در محیط‌های فناوری‌زده دچار مشکل می‌شود.

به گزارش خبرگزاری سیناپرس، فناوری امروز نه‌تنها سریع‌تر از ما حرکت می‌کند، بلکه به شکلی پیش‌بینی‌ناپذیر سرعت می‌گیرد. انسان اما با ریتم کند، خطی و پر از محدودیت‌های شناختی‌اش، در تلاش است خودش را برساند. ما به عنوان پژوهشگر، مدیر، نوآور یا حتی کاربر، مدام در حال واکنش‌ نشان‌دادن به موج‌های متوالی فناوری هستیم؛ موج‌هایی که حتی فرصت نمی‌دهند بپرسیم «آیا واقعاً باید وارد این موج بشوم؟»

این فاصله در حال تبدیل شدن به یک بحران است و اگر بخواهم بی‌پرده بگویم، بخش بزرگی از این بحران ناشی از این است که ما هنوز نمی‌دانیم چه چیزهایی را از دست داده‌ایم. فناوری جلو می‌رود، ما به‌ظاهر همراهی می‌کنیم، اما در درون، توان پردازش، تصمیم‌گیری و سازگاری‌مان عقب‌تر از آن است که اعترافش را راحت بپذیریم.

فناوری امروز ساختار زمانی جدیدی برای ما ساخته است؛ زمانی که با ریتم انسان سازگار نیست. شما در یک روز کاری معمولی مجبورید با سرعتی میان سه زمان مختلف جابه‌جا شوید: زمان انسانی، زمان سازمانی و زمان فناوری.

زمان انسانی کند، ریتم‌دار و نیازمند مکث است. زمان سازمانی کمی سریع‌تر است اما هنوز ساختار و محدودیت دارد. زمان فناوری اما بدون توقف، بی‌رحم و مداوم است. ترکیب این سه زمان باعث شده ما دائماً در حال تغییر حالت ذهنی باشیم و این «تغییر حالت‌های سریع» خود یک هزینه شناختی سنگین است؛ هزینه‌ای که اغلب کم‌ارزیابی می‌شود.

چالش اصلی در اینجا این است که فناوری هیچ محدودیتی برای سرعت ندارد، اما مغز انسان دارد. مغز ما هنوز همان مغزی است که باید میان شکار و فرار تصمیم بگیرد، نه میان یک‌میلیون گزینه در یک بازار دیجیتال یا میان ده‌ها ابزار هوش مصنوعی که هرکدام ادعا می‌کنند آینده کار را تغییر می‌دهند.

پژوهشگران فناوری معمولا دوست دارند با صراحت بگویند که «انسان باید سازگار شود»، اما واقعیت این است که ظرفیت سازگاری انسان هم حد دارد. نمی‌شود هر جهش فناوری را با فرض انعطاف بی‌نهایت انسان توجیه کرد. این خطا باعث شده تصور کنیم اگر فناوری سریع‌تر می‌شود، انسان هم از پسش برمی‌آید. این فرض غلط است.

به عنوان مثال در حوزه هوش مصنوعی تولیدی طی سال‌های اخیر مدل‌ها با سرعتی پیش رفته‌اند که حتی متخصصان نیز نمی‌توانند ادعا کنند «همه چیز را دنبال کرده‌اند». شما اگر لحظه‌ای از مسیر عقب بیفتید، احساس می‌کنید سال‌ها دور شده‌اید. این فشار روانی همان جایی است که توانایی انسان کم می‌آورد. اینجا ضعف مهارت یا ناآشنایی نیست؛ اینجا مسئله ریتم فیزیولوژیک ذهن است.

یکی دیگر از نشانه‌های این شکاف، پدیده «تصمیم‌گیری خسته» است. وقتی انسان مجبور است در محیط فناوری‌محور تصمیم‌های زیاد، سریع و متعدد بگیرد، کیفیت تصمیم‌گیری در طول روز افت می‌کند. جالب اینجاست که بیشتر سازمان‌ها این مسئله را با «آموزش بیشتر» حل می‌کنند، در حالی که مشکل اصلاً آموزشی نیست؛ ظرفیت شناختی است. ما داریم از ذهن انسانی کاری را می‌خواهیم که برای آن طراحی نشده است.

در محیط‌های صنعتی وضعیت حتی پیچیده‌تر است. ماشین‌ها و سیستم‌های هوشمند به استانداردهایی نیاز دارند که هر سال به‌روز می‌شوند، اما انسان‌هایی که باید این سیستم‌ها را مدیریت کنند، هنوز به زمان بیشتری برای فهم، یادگیری و تصمیم‌سازی نیاز دارند. در خطوط تولید مبتنی بر اتوماسیون پیشرفته، یک اپراتور مجبور است با حجم زیادی از داده‌ها، نمایشگرها و هشدارها مواجه شود. او باید سریع تصمیم بگیرد اما تصمیمش باید دقیق باشد؛ این همان پارادوکس کشنده‌ای است که فناوری ایجاد کرده است.

در محیط پژوهشی نیز همین شکاف دیده می‌شود. پژوهشگرها باید مدام در حال یادگیری ابزارهای جدید، چارچوب‌های جدید، مدل‌های جدید و روش‌های جدید باشند. این حجم از «به‌روزرسانی اجباری» باعث شده زمان تأمل و تحلیل، کاهش خطرناکی پیدا کند. پژوهشگری که به‌جای تفکر عمیق، درگیر تطبیق مداوم ابزارها شود، عملاً کار پژوهشی انجام نمی‌دهد؛ فقط انطباق انجام می‌دهد.

یک سطح عمیق‌تر از این شکاف نیز وجود دارد:

فناوری امروز از انسان «پیش‌بینی‌پذیری» می‌خواهد؛ در حالی که انسان ذاتاً «غیرخطی» است. سیستم‌های هوشمند زمانی بیشترین کارایی را دارند که رفتار انسان قابل نقشه‌برداری باشد. اما انسان با هزاران متغیر ذهنی و احساسی عمل می‌کند. این عدم سازگاری بنیادین باعث می‌شود تجربه‌ انسانی در مواجهه با فناوری همیشه همراه با نوعی تنش پنهان باشد.

سؤال مهم این است: چه باید کرد؟

بگذارید چند پاسخ واقع‌بینانه که تاکنون به نظر من رسیده است بدهم، نه نسخه‌نویسی خوش‌بینانه.

اول این‌که باید از این توهم خارج شویم که هر فناوری جدید الزاما باید به زندگی و کار ما وارد شود. سرعت فناوری را نمی‌توان کم کرد، اما می‌توانیم میزان قرار گرفتن خود در معرض آن را مدیریت کنیم. این یک انتخاب است، نه اجبار.

دوم، باید ظرفیت‌های انسانی را به رسمیت بشناسیم. یعنی به‌جای تولید ابزارهای سریع‌تر، ابزارهایی بسازیم که با ریتم ذهنی انسان سازگار باشند. فناوری باید به سمت «هم‌آهنگی شناختی» برود، نه صرفا افزایش سرعت.

سوم، سازمان‌ها باید این واقعیت را بپذیرند که توانایی انسان قابل فشرده‌سازی نیست. اگر یک فناوری ده برابر سریع‌تر از قبل شده، انسان لزوما نمی‌تواند ده برابر بیشتر کار کند. این نوع انتظارات باعث فرسودگی، تصمیم‌های بی‌کیفیت و خطاهای جدی می‌شود.

چهارم، باید به ابزارهای کمکی شناختی فکر کنیم. ابزارهایی که بخشی از بار پردازش ذهنی انسان را بردارند، نه آن‌که با قابلیت‌های بیشتر ذهن را بیشتر خسته کنند. طراحی فناوری باید با محوریت «کاهش بار ذهنی» صورت بگیرد.

و در نهایت، باید تامل را دوباره ارزشمند کنیم. شتاب فناوری نباید ما را از تفکر عمیق جدا کند. سرعت زیاد می‌تواند تحلیل را نابود کند؛ و در جهانی که تحلیل نابود شود، تصمیم‌گیری کورکورانه تبدیل به هنجار می‌شود.

در پایان، این شکاف یک هشدار است نه یک پیشگویی تاریک. اگر آن را ببینیم، اگر آن را بپذیریم و اگر برایش معماری کنیم، می‌توانیم هم از فناوری استفاده کنیم و هم از توانایی انسان حفاظت کنیم.

خطر آنجاست که فکر کنیم این شکاف طبیعی است یا خودبه‌خود از بین می‌رود. این شکاف، اگر مدیریت نشود، آرام و بی‌صدا از درون، کیفیت تصمیم‌گیری جمعی ما را فرسوده می‌کند.

*آزاده لشکری زاده، کارشناس و فعال اقتصاد و بازار

خروج از نسخه موبایل