علوم انسانی تمدن‌سازند

دکتر محمدعلی آذرشب، استاد تمام دانشگاه تهران، پژوهشگر برجسته دانشگاه، فعال بین‌المللی در حوزه‌های فرهنگی و تمدنی، برنده چند جایزه از جشنواره‌های فارابی، علامه طباطبایی و حامیان نسخه‌های خطی است. وی سابقا معاونت پژوهشی و معاونت آموزشی دانشکده ادبیات وعلوم انسانی دانشگاه تهران و مسئولیت رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در کشورهای سودان و سوریه را نیز به عهده داشته است. با این وجود همواره عمده فعالیت‌های وی در حوزه تحقیق، تألیف و ترجمه بوده است. در ادامه گفتگوی سیناپرس با ایشان به عنوان استاد هفته را می‌خوانید.

لطفا در ابتدا مختصری از بیوگرافی خودتان را بیان کنید و بفرمایید چه شد که وارد این رشته شدید.

من در سال 1343 وارد دانشکده فنی دانشگاه بغداد شدم و تحصیلات دانشگاهی‌ام را با رشته مهندسی راه و ساختمان آغاز کردم. اما از همان زمان نیز علاقه وافری به علوم انسانی داشتم. آنچه موجب شد این علاقه به تحصیل در حوزه علوم انسانی منجر شود پیش‌آمد برخی مسائل سیاسی بود. من در نتیجه این مسائل مجبور به ترک دانشکده فنی شده و به دانشکده اصول دین بغداد وارد شدم و در سال 1349 مدرک لیسانس خود را از این دانشگاه دریافت کردم. پس از پایان این دوره به ایران آمدم و فوق لیسانس خود را در رشته زبان و ادبیات عرب گرفتم. با توجه به این که در آن زمان دوره دکترای ادبیات عرب در ایران ارائه نمی‌شد، رشته فرهنگ عربی و علوم قرآنی دانشگاه تهران را برای دوره دکترا انتخاب کردم و در این رشته فارغ‌التحصیل شدم.

 از همان ابتدا به این دریافت رسیده بودم که علوم انسانی می‌توانند نقش مهمی در سوق دادن جهان اسلام به سمت بازیافتن شخصیت، کرامت، عزت و تمدن‌اش داشته باشند و همین موضوع دلیل اصلی جذابیت این حوزه برای من بود.

اگر به گذشته بازگردید دوباره همین مسیر را دنبال می کنید؟

با توجه به شناخت جدیدی که از ادبیات عرب دارم قطعا همین مسیر را دنبال خواهم کرد. ممکن است در آن زمان ورودم به علوم انسانی نه کاملاً از روی انتخاب و اختیار و به علت مشکلاتی بوده باشد که در دانشکده فنی پیش آمد. اما پس از مدتی که وارد این حوزه شدم و کار کردم به این دریافت رسیدم که از ابتدا باید به علوم انسانی می‌آمدم و همان سال‌هایی را هم که در دانشکده فنی گذراندم بهتر بود صرف علوم انسانی می‌کردم.

چرا به چنین نتیجه‌ای رسیدید؟ این حوزه چه جذابیتی برای شما داشت؟

بنده از همان اوایل ورودم به علوم انسانی دریافتم که این علوم کاملا اساسی و بنیادی‌اند و می‌توانند تمدن‌ساز باشند. به همین جهت این ایده برای من شکل گرفت که ما باید به این علوم از این منظر نگاه کرده و آن‌ها را احیاگرانه دنبال کنیم. به عبارت دیگر من از همان ابتدا به این دریافت رسیده بودم که علوم انسانی می‌توانند نقش مهمی در سوق دادن جهان اسلام به سمت بازیافتن شخصیت، کرامت، عزت و تمدن‌اش داشته باشند و همین موضوع دلیل اصلی جذابیت این حوزه برای من بود.

غالباً افرادی که وارد رشته‌های علوم انسانی می‌‌شوند آشنایی خیلی خوبی با اهمیت این حوزه ندارند. در مقایسه با کشورهای ما، در غرب اهمیت بسیار زیادی به این علوم داده می‌شود. خود من خیلی سعی کردم که هم خودم این دید را داشته باشم و هم دانشجویانم را به این سمت سوق بدهم که با دید احیاگری و با دید تمدن‌سازی نسبت به زبان و ادبیات نگاه کنیم. شما می‌دانید که زبان عربی یک زبان قومی به معنای زبان قوم عرب نیست، بلکه یک زبان تمدنی است. زبان فارسی هم بعد از ظهور اسلام دیگر زبان قومی نیست، بلکه یک زبان تمدنی است. زبان فارسی به واسطه پیوندی که با قرآن یافت به یک زبان تمدنی تبدیل شد. به همین جهت است که ما می‌بینیم زبان ادبی در شبه‌قاره و در برخی کشورهای آسیای میانه زبان فارسی است. این نشان از آن دارد که زبان فارسی از یک زبان قومی فراتر رفته و به صورت یک زبان تمدنی در آمده است.

 خیلی سعی کردم که هم خودم این دید را داشته باشم و هم دانشجویانم را به این سمت سوق بدهم که با دید احیاگری و با دید تمدن‌سازی نسبت به زبان و ادبیات نگاه کنیم.

من با همین دید ادبیات عرب را تدریس کردم و با این دید در رابطه با ادبیات عرب کتاب نوشتم؛ کتاب‌هایی در زمینه ادبیات عصر جاهلی، ادبیات صدر اسلام، ادبیات عصر اموی، ادبیات عصر عباسی و ادبیات آندلس. همچنین کتابی را هم در رابطه با نقد ادبی با همین نگاه تألیف کردم. شما مستحضرید که اکثر کسانی که در زمینه نقد ادبی فعال هستند از مکاتب غربی استفاده می‌کنند و کمتر توجه و عنایتی به اصالت و بومی بودن این نقد دارند. من به همین جهت سعی کردم نقد ادبی‌ای را که در ایران، و به خصوص به دست عبدالقادر جرجانی در دو کتاب دلائل الاعجاز و اسرار البلاغه پرورش یافته، احیا کنم. من می‌دیدم که همه حرف‌هایی را که غربی‌ها می‌زنند به صورت بسیار منظم، عالی، عمیق و دقیق در این کتاب‌ها وجود دارد.

با توجه به این که در خود جهان عرب نیز توجه چندانی هم نسبت به زبان عربی و هم نسبت به علوم انسانی وجود ندارد، همواره سعی داشته‌ام در سمینارهایی که در این کشورها برگزار می‌شود و من حضور دارم این نگاه را تبلیغ کنم. خوشبختانه این دیدی که من مطرح کرده‌ام بسیار در این کشورها مورد توجه قرار گرفته است. این چیزی است که من از سال‌های دور به دنبال آن بوده‌ام و همچنان نیز آن را دنبال می‌کنم که ادبیات را از جانب احیاگرانه آن ملاحظه کنیم و وقتی این احیاگری اتفاق افتاد، آنچه پدید می‌آید قاعدتا تمدن نوین اسلامی است.

زبان فارسی به واسطه پیوندی که با قرآن یافت به یک زبان تمدنی تبدیل شد. به همین جهت است که ما می‌بینیم زبان ادبی در شبه‌قاره و در برخی کشورهای آسیای میانه زبان فارسی است. این نشان از آن دارد که زبان فارسی از یک زبان قومی فراتر رفته و به صورت یک زبان تمدنی در آمده است.

ادبیات چگونه می تواند احیاگر باشد؟

ادبیات شرق به طور کلی احیاگر است؛ به این معنا که با شعور فرد سخن می‌گوید. اساساً شعر از شعور می‌آید و فرق ادبیات با علم این است که مخاطبش شعور انسان‌هاست. شعور انسان‌ها وقتی به حرکت در آید به سمت احیا می‌رود و زنده شدن را در پی دارد. فرق انسان زنده با انسان مرده این است که این شعورش مرده و آن شعورش زنده است. آن آتشی که مولانا از آن سخن می‌گوید، که «آتش است این بانگ نای و نیست باد؛ هر که این آتش ندارد نیست باد!»، آتش شعور است. بنابراین اگر آتش شعور با ادبیات شعله‌ور می‌شود، پس انسان‌ها توسط ادبیات است که احیا می‌شوند.

ضمنا بد نیست این مطلب را هم عرض کنم که از قرآن گرفته تا نهج البلاغه و احادیث ائمه(ع) جنبه ادبی فوق‌‌العاده زیادی دارد. به ویژه جنبه ادبی قرآن کریم فوق‌العاده است. قرآن یک کتاب احیاگر است و نه فقط کتابی برای این که با مغز انسان سخن بگوید. قرآن کتابی است که با مغز انسان و در سطحی بالاتر با شعور انسان سخن می‌گوید. هدف نیز احیای انسان و به حرکت در آوردن اوست تا در مرحله بعد این انسانِ به حرکت درآمده، تمدن‌ساز نیز باشد.

آیا می‌توان گفت به نظر شما ضرورت پرداختن به ادبیات از ضرورت فعال کردن جنبه‌های احیاگرانه آثار و مواریثی که از آن‌ها نام بردید نشئت می‌گیرد؟

بله، ولی چنان که توضیح دادم ادبیات اساساً احیاگر است. افراد زیادی حافظ را می‌خوانند ولی تفاوت زیادی وجود دارد میان خواندن با دید احیاگری و متن‌خوانی عادی. در مورد خواندن اشعار و متون سعدی، مولانا، سنایی، عطار و … نیز همین گونه است. حتی قرآن و نهج البلاغه نیز اگر با دید احیاگری خوانده شود خیلی با خواندن عادی آن‌ها مفاوت خواهد بود.

 از سال‌های دور به دنبال آن بوده‌ام و همچنان نیز آن را دنبال می‌کنم که ادبیات را از جانب احیاگرانه آن ملاحظه کنیم و وقتی این احیاگری اتفاق افتاد، آنچه پدید می‌آید قاعدتا تمدن نوین اسلامی است.

با دید احیاگری خواندن دقیقاً چه مختصاتی دارد؟

خواندن احیاگرانه یعنی این که متون با این دید خوانده شود که انسان را از حالت خمودی و خموشی به حالت حرکت و جوشش منتقل کند. حکیم نظامی می‌گوید «هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست/ دل افسرده غیر از آب و گل نیست/ الهی سینه‌ای ده آتش افروز/ در آن سینه دلی وان دل همه سوز». این مطلب این معنا را در خود دارد که باید دلی که از جنس گل است به دلی با حرارت تبدیل شود. در این صورت فردی که اشعار حافظ و سعدی را می‌خواند این اشعار در احساس و شعورش تأثیر می‌گذارد و منفعل و متحرک می‌شود. به عبارتی فرد وارد تجربه شعوری آن ادیب می شود و همین تجربه تأثیرش را خواهد گذاشت و او را از حالت رکود و خمود خارج می‌کند و به سمت حرکت می‌برد.

موضوع دیگر مسئله زیباگرایی است. شما می‌دانید که ویژگی ادبیات زیباگرایی است. ما کمتر به مسئله زیباگرایی توجه داریم، در حالی که زیبایی می‌تواند وجدان انسان‌ها و شعور انسان‌ها را بیدار کند. این یک مسئله مهم است که باید ادیبان و ادب دوستان به زیبایی‌های قرآن، به زیبایی‌های شعر حافظ و …، نه به عنوان یک متن مرده، بلکه به عنوان یک متن زنده و دارای زیبایی، توجه کنند. انسان وقتی که با زیبایی ارتباط برقرار کند یعنی از ظلمات به سمت نور خارج شده است. به عبارت دیگر وقتی که فرد از ظلمات به نور رسید، زیبایی را می‌بیند، وقتی که زیبایی را دید عاشق می‌شود، وقتی که عاشق شد، غزل‌سرا می‌شود. بنابراین غزلیاتی که ما از حافظ، از سعدی و از دیگر بزرگان می‌بینیم نشان از این است که آن‌ها زیبایی‌ها را دیده، عاشق این زیبایی‌ها شده و احساس‌شان را نسبت به این زیبایی‌ها بیان کرده‌اند. مسئله عشق در ادبیات و خصوصاً در ادبیات فارسی واقعاً مسئله مهمی است. ابراز عشق افراد در جامعه ما به برخی از بزرگان دینی به این دلیل است که زیبایی‌های وجود انسانی در این بزرگان متجلی است. بنابراین سخن این است که ادبیات احیاگر و تمدن‌ساز است، ولی مشروط بر این که با دلی پر سوز و با سینه‌ای پر گداز خوانده شود تا تأثیر خود را بگذارد.

در این فضایی که ترسیم فرمودید کار پژوهشی انجام دادن چه لوازمی دارد یا اساساً به چه معناست؟

نخست این که پژوهشگر در چنین فضایی باید علاوه بر عقل، دل هم داشته باشد. علوم انسانی غیر از علوم طبیعی است که سر و کار آن فقط با معادلات و ارقام است. در علوم انسانی باید در کنار عقل و منطق، دل هم در کار باشد. ادبیات فقط با عقل درک نمی‌شود، بلکه قلب است که می‌تواند ادبیات را بفهمد. بنابراین یکی از مهمترین شرایط پژوهش در علوم انسانی و به ویژه در ادبیات این است که انسان باید احساس داشته باشد. این به معنای آن نیست که بحث‌های تحقیقی ما فقط احساسی باشد، بلکه عقل، منطق، درایت و برنامه باید توأم با شعور و بصیرت و احساس باشد.

ادبیات شرق به طور کلی احیاگر است؛ به این معنا که با شعور فرد سخن می‌گوید. اساساً شعر از شعور می‌آید و فرق ادبیات با علم این است که مخاطبش شعور انسان‌هاست. شعور انسان‌ها وقتی به حرکت در آید به سمت احیا می‌رود و زنده شدن را در پی دارد.

با این توصیف ارزیابی شما از آثاری که در حوزه ادبیات تولید می‌شود و وضعیت پژوهش‌ها در این حوزه چیست؟

کتاب‌هایی که معمولاً نوشته می‌شود عموماً برای توضیح و شرح متون است و کمتر به تأثیرگذاری توجه می‌شود. البته نویسندگانی هم داریم که ناظر به تأثیرگذاری ادبیات فعالیت می‌کنند.

خود من بیشتر نوشته‌هایم به زبان عربی است و دلیل آن هم این است که احساس می‌کنم جهان عرب به گفتمان زبان فارسی نیاز دارد. امروز جهان عرب تقریباً با ادبیات فارسی بیگانه است، در حالی که پیشتر از ادبیات فارسی اطلاع داشتند و در قرن‌های گذشته سعدی، حافظ، سنایی و مولانا را می‌شناختند. بعد از اتفاقاتی که در سده‌های اخیر در جهان اسلام رخ داد و جدایی‌هایی که به وجود آمد، این دست شناخت‌ها کمتر شده است. تجربه شخصی من این است که هر زمان گفتمان ادبیات فارسی را در جهان عرب مطرح کرده‌ام به طور قابل توجهی از آن استقبال شده است. به همین جهت هم سخنرانی‌های من و هم کتاب‌هایم را به عربی می‌نویسم تا برای جهان عرب مورد استفاده باشد.

نامه‌ها و درخواست‌هایی که برای من می‌آید حاکی از این است که آن‌ها از این مباحث شگفت‌زده می‌شوند. ممکن است مباحث مطرح در رابطه با ادبیات فارسی، غزل، عشق و عشق عرفانی و … برای شما خیلی عادی باشد، اما برای آنها جدید، مفید، مهم و اثرگذار است. بنابراین من احساس می‌کنم که ما باید ادبیات فارسی را به عنوان یک ادبیات تأثیرگذار برای جهان اسلام معرفی کنیم. من معتقدم بزرگترین گفتمانی که ایران می‌تواند داشته باشد گفتمان ادبیات فارسی به همان معنایی است که عرض کردم. به همین جهت معرفی حافظ، سعدی، مولانا و …، نه فقط در سطح ترجمه متون و شرح مفردات و الفاظ، بلکه با دید تأثیرگذاری بسیار می‌تواند مورد استقبال قرار گیرد.

نقاط قوت دیگر و نقاط ضعف ما چیست؟

نقاط قوت بسیار زیاد است. یک نقطه قوت این است که گفتمان ادبیات فارسی یک گفتمان انسانی است. شاید مخاطبان بدانند که بزرگترین شاعر جهان عرب متنبّی است که یک شاعر فوق‌العاده است و آثارش در ایران بسیار مورد توجه و تأثیرگذار بوده است. اما آثار متنبّی یک گفتمان انسانی را منعکس نمی‌کند. به عبارت دیگر امکان ندارد گوته جذب متنبّی شود، بلکه عاشق حافظ می‌شود؛ چرا که گفتمان حافظ گفتمانی نزدیک به فطرت است و می‌تواند در اعماق روان مردم نفوذ کند.

افراد زیادی حافظ را می‌خوانند ولی تفاوت زیادی وجود دارد میان خواندن با دید احیاگری و متن‌خوانی عادی. در مورد خواندن اشعار و متون سعدی، مولانا، سنایی، عطار و … نیز همین گونه است. حتی قرآن و نهج البلاغه نیز اگر با دید احیاگری خوانده شود خیلی با خواندن عادی آن‌ها متفاوت خواهد بود.

شما مستحضرید که طبق آمار یونسکو، در سال‌های اخیر یکی از کتاب‌هایی که بیشترین فروش را در اروپا و آمریکا داشته، ترجمه مثنوی مولانا است. این اتفاق به دلیل گفتمان انسانی مولانا است که به ژرفای اعماق روان انسان‌ها نفوذ می‌کند. بنابراین این گفتمان انسانی یکی از نقطه قوت‌های ادبیات فارسی است.

نقاط ضعف ما نیز تنبلی و بیکاری و عدم توجه به این نکته است که ابتدا خود ما باید با ادبیات فارسی با دید تمدنی و احیاگرانه آشنا شویم. اگر چنان چه نهضتی در ایران برای شناخت ادبیات فارسی با دید احیاگرانه و تمدنی به وجود بیاید، این گفتمان می‌تواند در جهان اسلام به خوبی منتقل شود.

اما به نظر می‌رسد که ما در کشور خودمان هم در شرایطی هستیم که داریم حضور زنده این میراث را از دست می‌دهیم. به نظر شما علت این موضوع چیست و آیا می‌شود در چنین شرایطی هدف مورد نظر شما را دنبال کرد؟

علت آن این است که ما ادبیات‌مان را به صورت مرده به دانشجویان ارائه می‌دهیم، نه به صورت زنده. اما قطعا می‌توان شرایط را تغییر داد. ما می‌بینیم که شخصی مانند دکتر حسابی که تحصیلات رسمی‌اش در علوم انسانی و ادبیات نبوده، بسیار به ادبیات اهمیت می‌داده و به فرزندان‌اش می‌گوید اگر شما نتوانید حافظ و سعدی را خوب درک کنید، در هر رشته‌ای هم وارد شوید نمی‌توانید پیشرفت کنید. این یعنی دکتر حسابی هم پیشرفت خود را در ریاضیات مدیون ادبیات می‌داند. بزرگترین فقهای ما با ادبیات آشنایی خوبی دارند. خود من شاهدم که خیلی از دانشمندان بزرگ کشورمان اساس و انگیزه حرکت‌شان ادبیات بوده است و به عبارت دیگر ادبیات این انگیزه را در آنها به وجود آورده که در فقه، در پزشکی، در مهندسی و … برجسته شوند. من چند سخنرانی در دانشکده فنی داشته و دیده‌ام که دانشجویان دانشکده فنی علاقه‌شان به ادبیات بیش از دانشجویان دانشکده ادبیات است. این موضوع خیلی برای من جالب بود. دلیل آن هم این است که در دانشکده ادبیات، ادبیات را به عنوان درس می‌خوانند اما دانشجویان فنی آن را به عنوان عشق می‌خوانند و خیلی خیلی با احساس، با ذوق و با سلیقه مطالب را دریافت می‌کردند و سؤال می‌پرسیدند. این شور و شوق نشان می‌دهد که ادبیات می‌تواند در کلیه رشته‌های علمی ما تأثیرگذار باشد.

اگر ما در عراق موجی در رابطه با ادبیات فارسی، اهمیت ادبیات فارسی و زیبایی‌های آن راه بیندازیم، این می‌تواند خیلی مؤثرتر از مباحث منطق و فقه و اصول و تفسیر باشد.

به نظر می‌رسد با وجود عشق و علاقه‌ای که می‌فرمایید به ادبیات وجود دارد، اما دیگر آن تعیین‌کنندگی را که پیش از این احیانا داشته است، دیگر ندارد. به نظر می‌رسد در نسل‌های جدیدتر، ادبیات بیشتر به شکل تفنن و یا با نگاهی شبیه آن دیده می‌شود. امروزه سنخ‌های جدید هنری، چه در قالب ادبیات به شکل رمان و شعر نو و یا شکل‌های هنری دیگر مانند سینما و موسیقی و تئاتر جوانان را بیشتر جذب می‌کند. در مجموع به نظر می‌رسد که الان دغدغه‌ها و ساختارهای ذهنی تعیین‌کننده ساختار تحلیل‌های اقتصادی، سیاسی و جامعه‌شناختی است و دیگر کمتر مجالی برای حال و هوای ادبی و احساسی وجود دارد.

 من یک زمان از وزیر ارشاد پرسیدم که اولویت‌های فرهنگی در دولت وقتی از این موضوع صحبت می‌شود، چیست. پاسخ ایشان این بود که این موضوعات جایگاهی ندارد چون دولت به قدری گرفتار مسائل اقتصادی، آب و برق، خشکسالی و امثال اینهاست که دیگر این موضوعات مورد توجه قرار نمی‌گیرد. این یعنی نه فقط ادبیات بلکه به طور کلی فرهنگ و علوم انسانی تا حدی به خاطر مشکلات اقتصادی و زیربنایی که در کشور وجود دارد کنار رفته یا تضعیف شده است.

دقیقاً به همین جهت است که ما باید توجه داشته باشیم اگر واقعا می‌خواهیم اقتصاد شکوفا و علم شکوفا داشته باشیم، باید به ادبیات هم توجه کنیم. به نظر ما این ادبیات است که هم اصالت به وجود می‌آورد و هم وجدان انسان‌ها را به سمت کمال حرکت می‌دهد.

با توجه به توصیفات شما و مسیری که پیموده‌اید می‌توان گفت شما طی دوران فعالیت علمی خود پروژه‌ای را در میانه ادبیات فارسی و عربی و با رویکرد تمدنی دنبال کرده‌اید. بفرمایید که آینده این مسیر و پروژه را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

بله، دقیقا عنوان حوزه مورد توجه من در دانشگاه ادبیات از دیدگاه تمدنی است. با توجه به این که در حال حاضر مسئله تمدن نوین اسلامی بسیار مورد توجه قرار گرفته و کنفرانس‌هایی در این زمینه برگزار می‌شود من سعی می‌کنم در جاهای مختلف موضوع ادبیات را به عنوان یکی از مهمترین مؤلفه‌های فرهنگی تمدن‌ساز مطرح کنم. به نظر من نقش ادبیات در تقریب مذاهب اسلامی بسیار مهم است و اخیرا نیز همکاری‌ای در این رابطه با مجمع تقریب مذاهب اسلامی داشته‌ام. برای مثال اگر ما در عراق موجی در رابطه با ادبیات فارسی، اهمیت ادبیات فارسی و زیبایی‌های آن راه بیندازیم، این می‌تواند خیلی مؤثرتر از مباحث منطق و فقه و اصول و تفسیر باشد. ادبیات خیلی نقش عمده‌ای می‌تواند داشته باشد. من اخیراً در سمیناری که با همکاری آستان مقدس امام حسین(ع) در کربلا برگزار کردیم بحثی را تحت عنوان زبان عربی و وحدت امت اسلامی طرح کرده و تأکید کردم که زبان عربی نقش مهمی در ایجاد یک منطقه تمدنی واحد از شهر تنجه در غرب آفریقا تا جاکارتا در شرق آسیا ایفا کرده است. نقش زبان عربی در ایجاد این حوزه تمدنی خیلی مهم بوده است.

 بسیار علاقه‌مندم که کلیه دست‌اندرکاران همت کنند جهت ایجاد خیزشی در علوم انسانی به طور عموم و خصوصاً در ادبیات تا فعالیت‌ها در این حوزه از متن‌خوانی و شرح مرده متون به سمت فعالیت‌های زنده، تمدن‌ساز، وحدت‌آفرین و احیاگر برود.

در خلال گفتگو اشاراتی به برخی آثار خود داشتید، اگر تمایل دارید به دیگر آثار مهم‌تان نیز اشاره‌ای داشته باشید.

من دو جلد کتاب در موضوع رابطه تقریب مذاهب و تمدن تحت عنوان مسیرة التقریب تألیف کرده‌ام که بخشی از آن به فارسی هم ترجمه شده است. در آنجا من ضمن تشریح نسبت تمدن نوین اسلامی، تقریب مذاهب اسلامی و وحدت امت اسلامی این مطلب را هم روشن کرده‌ام که افرادی که تمدن‌ساز بوده‌اند به وحدت نیز دعوت کرده‌اند. این کتاب جایزه کتاب سال تقریب را به خود اختصاص داد.

یکی دیگر از کتاب‌ها که جایزه حامیان نسخ خطی را نیز به خود اختصاص داده تصحیح من از کتاب تفسیر شهرستانی با عنوان مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار بوده است. محمد بن عبدالکریم شهرستانی، صاحب کتاب ملل و نحل، که خود از اهل تسنن است، در کتاب تفسیرش طرحی برای جمع کردن کل امت اسلامی بر محور مکتب اهل بیت(ع) ارائه کرده و به همین دلیل می‌توان گفت که این کتاب نیز کتابی وحدت‌بخش و تمدن‌ساز بوده است.

چنان که پیشتر هم اشاره کردم کتاب‌هایی در زمینه ادبیات عصر جاهلی، ادبیات صدر اسلام، ادبیات عصر اموی، ادبیات عصر عباسی و ادبیات آندلس و همچنین کتابی را در رابطه با نقد ادبی به رشته تحریر در آورده‌ام که همگی توسط انتشارات سمت منتشر شده و به عنوان کتاب درسی دانشگاه‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرد.

من چهار سال به عنوان رایزن فرهنگی در سوریه حضور داشتم و در این مدت نیز حدود 20 کتاب، برای معرفی ادبیات فارسی، ادبیات عرفانی و فرهنگ ایرانی به جهان عرب، چاپ و منتشر کردم.

در پایان اگر توصیه‌ای برای علاقه‌مندان به پروژه خود یا پیشنهادی به مدیران علمی دارید بفرمایید.

من بسیار علاقه‌مندم که کلیه دست‌اندرکاران همت کنند جهت ایجاد خیزشی در علوم انسانی به طور عموم و خصوصاً در ادبیات تا فعالیت‌ها در این حوزه از متن‌خوانی و شرح مرده متون به سمت فعالیت‌های زنده، تمدن‌ساز، وحدت‌آفرین و احیاگر برود.

 

گفتگو: سید مهدی موسوی

No tags for this post.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا