تنها راه‌ حل مشكلات فهم عوامل تمدن‌‌ساز و تمدن‌برانداز است

به گزارش مهر، مالك بن‌ نبی اندیشمند الجزایری است كه اندیشه‌های او به دلیل نبوغ فكری و نگاه تمدنی‌اش، امروزه نیز برای جهان اسلام آموزنده است. وی جهت ریشه‌یابی مشكلات جهان اسلام، با طرح دیدگاهی تمدنی كوشید به عناصر اصلی مورد نیاز جهت اصلاح جوامع اسلامی بپردازد. او جوهره‌ مشكل هر ملتی را مشكلی تمدنی می‌دانست و معتقد بود كه تنها راه‌حل مشكلات، فهم عوامل تمدن‌‌ساز و تمدن‌برانداز است. به اعتقاد مالك بن ‌نبی، پیش‌نیاز هر مطالعه‌ آگاهانه و فراگیر از جوامع، كسب «دانش تمدنی» است؛ زیرا حركت جوامع متمدن، مانند هر پدیده‌ انسانی دیگر، تابع سنت‌ها و قوانین اجتماعی و تاریخی ثابتی است كه احاطه و درك آن‌ها لازمه‌ هر گونه كوشش در جهت شكوفایی و بازگرداندن عظمت یك ملت است.

مقدمه

مقاله‌ حاضر گزارشی كوتاه درباره‌ زندگی و اندیشه‌های مالك بن ‌نبی است كه در سیاق نظریه‌اش در باب تمدن ارائه می‌شود. دوران بن‌نبی و بلكه دو سده پیش از او، دوران تأمل درباره‌ی تمدن اسلام و غرب است. در ابتدا مقایسه‌ی تمدنی، به دلیل قدرت نظامی استعمار غرب، عمدتاً درباره‌ی ارتش بود؛ چنان كه ادبیات تجهیز و مُدرن‌سازی ارتش، در آثار نویسندگانی چون التسولی، ابن عزوز، الكردودی (‌در دهه‌های ۱۸۴۰‌ـ‌۱۸۶۰م‌) مشهود است (السید، ۲۰۰۰: ۵۳ و ۵۴)؛ اما به سرعت این مواجهه، قالبی فرهنگی یافت و به قبول یا رد علم، فرهنگ و تمدن غرب اختصاص یافت و به ‌تدریج در موضوعاتی چون سكولاریسم (Secularism)، زن و ارزش‌های اسلامی‌عربی، خانواده، مسئله‌ی تجدد و تجدد كاذب و مانند آن وارد شد. از باب نمونه و نه حصر، برخی از متفكران عرب سده‌ی بیستم میلادی كه در باب تمدن اسلام و غرب، هر یك از زاویه‌ای به بررسی پرداخته‌اند، عبارت‌اند از: محمد حسین هیكل (۱۸۸۸‌ـ‌۱۹۵۶م) در كتاب «الایمان و المعرفه‌ و الفلسفه» و عباس محمود العقَّاد (۱۸۸۹‌ـ‌۱۹۶۴م) در آثاری چون «اثر العرب فی الحضاره‌ الأوربیه» و «الإسلام فی القرن العشرین» كه مقایسه‌هایی میان تمدن اسلام و غرب انجام داده‌اند.

حسن البنا نیز با پایه‌گذاری الإخوان‌المسلمین، موجب پدید آمدن مباحث تأثیرگذاری در قالب یك سازمان اسلامی شد كه از آن جمله در دهه‌ی ۱۹۴۰م، كه مصادف با اوج فعالیت‌های بن‌نبی بود، می‌توان به آثار عبدالقادر عوده، مانند «الإسلام و أوضاعنا القانونیه»، «الإسلام و أوضاعنا السیاسیه» و «التشریع الجنائی الإسلامی» اشاره كرد كه در صدد معرفی اسلام به‌ عنوان دینی است كه برای همه‌ی امور اجتماعی و سیاسی جامعه برنامه دارد.

سید قطب (۱۹۰۱‌ـ‌۱۹۶۶م) نیز با آثاری چون «الإسلام و مشكلات الحضاره»، «معركه الإسلام و الرأسمالیه» و «معالم فی الطریق» چهره‌ای تأثیرگذار است كه با انتقادات خود از تمدن غربی، از آن به «جاهلیت قرن بیستم» تعبیر می‌كرد. محمد كرد علی در كتاب «الاسلام و الحضاره العربیه»؛ انور عبدالملك[۱] (۱۹۲۴م) با ارائه‌ی طرحی تمدنی در ۱۹۶۸م. و مفهوم راهبرد تمدنی در ۱۹۷۳م. (الدوری، ۲۰۰۱: ۵۷۹، ۶۲۸، ۸۸۷ و ۸۸۸)؛ ادوارد سعید كه متأثر از انور عبدالملك[۲] نگرشی انتقادی به شكل‌گیری تمدن جدید غرب داشت و آن را از خلال نقد شرق‌شناسی، امپریالیسم غربی و قدرت رسانه‌های غربی دنبال می‌كرد، از دیگر چهره‌های مطرح در این زمینه هستند.

همچنین باید آثاری را كه بعدها در اواخر سده‌ی بیستم میلادی در رد نظریه‌ی «پایان تاریخ» اثر فرانسیس فوكویاما و نظریه‌ «برخورد تمدن‌ها» اثر ساموئل هانتینگتون (۱۹۲۴‌ـ‌۲۰۰۸م) نوشته شده است، بدان افزود كه در غالبِ موارد هرگز از فضای داخلی جهان عرب خارج نشده‌اند. مشكل اصلی این ردیه‌نویسی‌ها آن بود كه نویسندگان آن، پاسخ‌های خود را به ‌صورتی راهبردی و آینده‌نگر ارائه نداده‌اند، هرچند اندیشمندان اسلامی كوشیدند تا از خلال آن به مبانی تمدنی اسلام در برابر غرب بپردازند؛ اما راهبردی‌ترین دیدگاه تمدنی در جهان اسلام متعلق به شاگردان مكتب تقریب و وحدت اسلامی بود كه برخاسته از جریان اصیل فكری، رویكردِ تقریب و وحدت اسلامی را به عنوان پیش‌شرط احیای تمدن اسلامی و پاسخی منطقی به سلطه‌ی تمدنی غرب برگزیدند و عملاً در پی وحدت اسلامی برآمدند. از میان چهره‌های شاخص آن در جهان عرب می‌توان به محمد عبده (۱۸۴۹‌ـ‌۱۹۰۵م)، عبد‌المجید سلیم (۱۲۹۹‌ـ‌۱۳۷۴ق) و محمود شلتوت (۱۸۹۳‌ـ‌۱۹۶۳م) اشاره كرد.

با این توضیح، اینك به بررسی اندیشه‌های مالك بن‌نبی، یكی از معروف‌ترین نظریه‌پردازان تمدنی در روزگار خود، می‌پردازیم.

زندگی مالك بن‌ نبی

مالك بن‌نبی (۱۹۰۵‌ـ‌۱۹۷۳م) مهندس و اندیشمند الجزایری است كه اهتمامی خاص به مطالعات اجتماعی داشت و از بزرگان جنبش اصلاح‌طلب دوران خود در الجزایر به‌ شمار می‌رود. او در قسطنطنیه‌ الجزایر به دنیا آمد. تحصیلات اولیه و متوسطه‌ خود را در زادگاهش و تحصیلات عالیه را در پاریس (در رشته‌ی مهندسی برق) گذراند. نقطه‌ی‌ عطف زندگی‌اش آشنایی با عبدالحمید بن بادیس[۳] (۱۸۸۹‌ـ‌۱۹۴۰م) بود كه از بزرگان اصلاح‌طلب اسلامی الجزایر به شمار می‌رفت. اندیشه‌های او را باید در فضای انقلاب بزرگ الجزایر در نظر گرفت؛ هرچند كه آن به دلیل نبوغ فكری و نگاه تمدنی‌اش، امروزه نیز برای جهان اسلام آموزنده است. بن ‌نبی پس از استقلال الجزایر، مدتی عهده‌دار مدیریت آموزش عالی آن كشور شد. سپس به تأسیس انجمنی موسوم به «جامعه‌شناسی جهان اسلام» مبادرت كرد و اندیشمندان و سیاست‌مداران جهان اسلام را به برپایی كشورهای مشترك‌المنافع[۴] اسلامی فراخواند. از او كتاب‌های بسیاری بر جای ‌مانده است كه منبع فكری قابل ‌توجهی برای نسل پس از خود به شمار می‌رود.[۵] چنان كه گفته شد، دوران حیات مالك بن‌نبی، دوران مبارزه با استعمار غرب (فرانسه) در الجزایر و بسیاری دیگر از سرزمین‌های اسلامی بود و طبعاً بحث استعمار و عوامل انحطاط فكری و اجتماعی جوامع مسلمان در محور نظریه‌پردازی او قرار داشت؛ چنان كه مهم‌ترین كلیدواژگان مورد استفاده‌اش عبارت‌اند از: تمدن، فرهنگ، قابلیتِ استعمار، نزاعِ اندیشه‌ها، اصلاحِ آگاهی اسلامی، كشورهای مشترك‌المنافع اسلامی.

تمدن از دید بن‌ نبی

مالك بن‌ نبی جهت ریشه‌یابی مشكلات جهان اسلام، با طرح دیدگاهی تمدنی كوشید به عناصر اصلی مورد نیاز جهت اصلاح جوامع اسلامی بپردازد. او جوهره‌ مشكل هر ملتی را مشكلی تمدنی می‌دانست و معتقد بود كه تنها راه‌حل مشكلات، فهم عوامل تمدن‌‌ساز و تمدن‌برانداز است (بن‌نبی، ۱۹۸۴: ۱۴). در اینجا باید متذكر شد كه دیدگاه بن‌نبی درباره‌ی تمدن، كاملاً متفاوت با شیوه‌های رایج در مطالعات مردم‌شناسی است كه در انسان‌شناسی نوین مطرح می‌شود. تمدن از دید بن‌نبی دربردارنده‌ی مجموع عواملِ معنوی و مادی است كه این امكان را در اختیار جامعه می‌گذارد تا نیازهای اساسی همه‌ی اعضای آن برآورده شود و این امر از خلال وسایل فرهنگی و تضمینات امنیتی است كه جوامع متمدن به اعضای خود تقدیم می‌كنند (بن‌نبی، ۱۴۲۳: ۴۲). این تحلیل بیانگر توجه مالك بن‌نبی به ارتباط تنگاتنگ حركت جامعه و فاعلیت افراد آن در هر تمدنی است؛ چه آن گاه كه در مسیر رشد و بالندگی قدم می‌گذارد و چه زمانی كه به انحطاط و سستی می‌گراید.

او برای تبیین دیدگاه خود، الگویی تاریخی از تمدن اسلامی ارائه كرده است. از دید او، مقطع زمانی میان نزولِ وحی در غار حراء تا جنگ صفین (به سال ۳۸ق) دوران توازن روح و ماده در تمدن اسلامی است؛ اما از دوران معاویه این توازن از میان رفت. بنابراین در یك دوره، جنبه‌ی روحی تضعیف و جنبه‌ی عقلی تقویت شد كه شامل عصر خلافت اموی و عصر اول خلافت عباسی می‌شود و در دوره‌ای دیگر، غرایز و منفعت‌طلبی شخصی تقویت شدند كه شامل دوران متأخر خلافت عباسی تا عصر انحطاط است. بن‌نبی معتقد است كه تمدن اسلامی، با از میان رفتن سلسله‌ی موحدون[۶] در شمال آفریقا و به رغم فتوحات عثمانی‌ها، در مسیر انحطاط قرار گرفت (بن‌نبی، ۱۴۲۳: ۴۷ و ۴۸). او زمانه‌ی خود را در «مرحله‌ی پس از موحدان»[۷] درك می‌كرد و در پی بازگشت به توازن اصیل تمدن اسلامی بود. از دید او، تمدن اسلامی تعادل میان عناصر روحی و مادی خود را از دست داده است. نمونه‌ای از عدم تعادل را در صوفی‌گرایی محضی می‌توان یافت كه باعث سقوط مرابطون[۸] شد و مقابل آن تمدن غربی كه تنها متكی به ابعاد مادی است و در فقدان معنویت به‌ سر می‌برد (جهامی، ۲۰۰۲: ۳ / ۷۰۶).

از دید بن‌نبی، پیش‌نیاز هر مطالعه‌ی آگاهانه و فراگیر از جوامع، كسب «دانش تمدنی» است؛ زیرا حركت جوامع متمدن مانند هر پدیده‌ی انسانی دیگر، تابع سنت‌ها و قوانین اجتماعی و تاریخی ثابتی است كه احاطه و درك آن‌ها لازمه‌ی هر گونه كوشش در جهت شكوفایی و بازگرداندن عظمت یك ملت است. لذا می‌گوید:

وقتی می‌خواهیم تمدنی را بر پا كنیم، اولین اقدام ضروری، تفكر در آن و در عناصر آن است. همانند شیمیدانی كه برای تشكیل آب، به تفكر در عناصرش می‌پردازد. با تجزیه‌ی آن، عناصر سازنده‌اش را (هیدروژن و اكسیژن) را می‌شناسد. سپس به بررسی قانونی مبادرت می‌ورزد كه به موجب آن، با تركیب این دو عنصر آب ایجاد می‌شود.

بن‌نبی در تشریح عناصر ضروری همه‌ی تمدن‌ها، آن را متشكل از تركیبی اجتماعی از سه عنصر می‌داند كه عبارت‌اند از: انسان، خاك و وقت (جهامی، ۲۰۰۲: ۳/ ۷۰۱). پس مشكلات تمدن نیز شامل سه مشكل است: مشكل انسان، مشكل خاك و مشكل زمان. بنابراین نگرش وی به تمدن، مبتنی بر انباشتن تولیدات تمدنی نیست، بلكه بر پایه‌ی نظریه‌اش در باب انسان و روش‌های تحقق انسانیتش در ضمن محیطِ طبیعی معین (خاك و زمین) است؛ اما چنان كه او اشاره دارد، اساس هر تمدنی، خواه بودایی و خواه اسلامی، در عقیده‌ی دینی است و معتقد است كه در هر تمدنی ریشه‌های اعتقاد دینی قابل شناسایی است، هرچند كه از تعادل خارج شده باشد[۹] (همان؛ ولد أباه، ۲۰۱۰: ۱۳۵ و ۱۳۶). به باور او، روحِ یك تمدن در گرو وجود چهار عامل اساسی است:

۱. رویكرد اخلاقی

۲. رویكرد زیبایی‌شناسی

۳. منطق عملی

۴. صنعت

از این رو، او آسیب‌شناسی مشكلات فراروی جهان اسلام را در قالب سه محور (انسان، خاك و وقت) مورد مطالعه قرار می‌دهد. از دید او، جهان اسلام در مرحله‌ی عالم اشیاء و اشخاص قرار داشته و تا نتواند وارد عالم اندیشه‌ها شود، به رشد و بالندگی دست نخواهد یافت.

از دید او، ویژگی‌های متمایزكننده‌ی تمدن‌ها از یكدیگر بسیار زیادند و هر تمدنی شیوه‌ی انتخاب خاص خود را داراست. تمدن غربی بر پایه‌ی اصول رومی شرك‌آمیزی است كه چشمان او را تنها به اشیای محیطش گشوده است؛ در حالی ‌كه تمدن اسلامی مبتنی بر عقیده‌ای توحیدی و متصل به پیامبران الهی پیشین است كه انسان را به جهان غیب و ماورای طبیعت و به سوی جهان افكار سوق می‌دهد. پیش از اسلام، در جزیره‌العرب، چیزی جز ملتی بدوی زندگی نمی‌كردند كه در صحرایی خشك می‌زیستند و غوطه‌ور در جهل بودند. بنابراین عوامل سه‌گانه‌ی انسان، خاك و وقت، عواملی راكد و خاموش و به عبارت دقیق‌تر، پراكنده بودند و نقشی را در تاریخ ایفا نمی‌كردند؛ اما با نزول قرآن و وحی الهی (إقرأ) بین عناصر سه‌گانه‌ی (انسان، خاك و وقت) ارتباطی تمدن‌ساز حاصل شد. بنابراین از دید بن‌نبی، تمدن جوششی درونی است و نه امری وارداتی. حتی اگر واردات همه‌ی محصولات یك تمدن امكان‌پذیر باشد، باز هم نمی‌توان سخن از انتقال تمدن راند. این تمدن است كه محصولات خود را تولید می‌كند و خنده‌دار است اگر كسی بخواهد تمدنی را از روی محصولاتش بسازد. جهانگردی كه وارد جهان اسلامی می‌شود نمی‌تواند از چمدان سیاسی خود، سوغاتی تمدنی را برایمان به ارمغان بیاورد.

در اینجا بن‌نبی در مقابل كسانی قرار دارد كه معتقدند پیشرفت در گرو تقلید از غربی‌هاست. از این رو، او در غالب نوشته‌های خود، ملل اسلامی را به ضرورت ابداع و جایگزین ساختن روش‌هایی مستقل و متناسب با محیط اسلامی، به جای وارد كردن نظریه‌های اروپایی فرامی‌خواند. تمامی كوشش بن‌نبی متوجه ترغیب انسان مسلمان (كه از دید وی جوهر و ستون اصلی تمدن‌سازی است) به فعالیت و تولید می‌شود. برخی می‌پندارند كه با ورود محصولات غربی، پیشرفت تمدنی حاصل خواهد شد. این سخن بدان معناست كه فرد بیماری، به جای درمان ریشه‌ای بیماری‌اش، به اصلاح سر و صورت خود به منظور پوشاندن معایبش بپردازد. آیا با این كار مشكل او حل شده است؟ مسلماً خیر! پس ضمن آنكه باید در راه جبران عقب‌ماندگی‌ها تلاش كرد، باید متكی به واردات نشد. از دید بن‌نبی، جهان اسلام نیازمند مهندسی است كه علل ویرانی قریب‌الوقوع آن را شناسایی كند، نه آنكه محتاج تاجری باشد كه درون آن را آكنده از اسباب و اثاثیه كند.

بن‌نبی متوجه شده بود تا زمانی كه جامعه‌ای افكار اصلی خود را خود تولید نكند، قادر به ساخت هیچ‌ گونه وسیله‌ای مصرفی یا صنعتی نخواهد شد. لذا بر كسب مهارت، شناسایی مسائل و مشكلات و استقلال در عرصه‌ی افكار تأكید می‌كرد تا در سایه‌ی آن، استقلال سیاسی و اقتصادی محقق‌ شود و قابلیت پذیرش استعمار از میان رود.

قابلیت پذیرش استعمار

بن‌نبی در ریشه‌یابی مشكلات جهان اسلام، به عوامل درونی بسیاری توجه دارد و از نقد غرب‌گرایانی كه از موضع ضعف به دنبال تقلید از تمدن غرب هستند، شدیداً انتقاد می‌كند كه چرا بدون مطالعه و كسب آگاهی لازم، به ترسیم صورت مسئله پرداخته‌اند. آثار آنان به جای آنكه در بنای تمدن امت اسلامی مفید باشد، مبدل به انباری از كلمات پرطمطراق غربی شده است كه به مجرد جدا‌ شدن از محیط تمدنی اصلی خود (غرب)، فاقد حیات می‌شوند. این شیوه از اخذ و گردآوری مطالب موجب تمدن‌سازی نمی‌شود. مسلمانان اگر هزار سال از غرب تقلید كنند، باز هم چیزی به دست نخواهند آورد، زیرا محصولات یك تمدن، مایه‌ی تشكیل تمدن نمی‌شوند. در اینجا او به نكته‌ی ظریف دیگری توجه می‌نماید و آن اینكه غرب‌زده‌ها و روی‌آورندگان تقلیدی به افكار غرب، تنها سطوح تمدن غرب را مشاهده كرده و از آن گزارش می‌دهند كه بن‌نبی از آن با عنوان افكار مرده یا افكار كشنده یاد می‌كند. البته او توجه خاصی به گرفتن الهام از تجربه‌ی مواجهه‌ی ژاپن با غرب (و نه تقلید از ژاپن) دارد (بن‌نبی، ۲۰۰۲: ۱۵۱).

ژاپنی‌ها در مواجهه با غرب، فعالانه وارد میدان شدند. آنان ضمن حفظ ارزش‌ها و اخلاقیاتِ انسان ژاپنی، به دنبال اخذ علوم غرب برآمدند؛ در حالی‌ كه مسلمانان به رغم كوشش‌هایی كه پیشگامان عصر نهضت متقبل شدند، هنوز هم یك جامعه‌ی عقب‌افتاده هستند، زیرا قادر به تعامل علمی و انتقادی با غرب نیستند. آیا مشكل در طبیعت فرهنگِ غربی است؟ یا در نوع ارتباط ما با این فرهنگ؟ در اینجا بن‌نبی به طرح پرسشی در زمینه‌ی تفاوت ماهوی دانشجوی اعزامی ژاپنی به غرب با همتای مسلمانش می‌پردازد. چرا یكی عمق تمدن را می‌بیند و دیگری تنها مقلد ظواهر ناچیز آن تمدن می‌شود؟ اگر ژاپن قادر به پایه‌ریزی جامعه‌ی متمدنی شد به این دلیل است كه توانست از مجرایی صحیح وارد عالم اشیا شود. دانشجوی ژاپنی می‌كوشد تا تمدن غربی را به نسبت نیازهایش بیاموزد و نه برای هواوهوس‌هایش؛ درست بر‌ خلاف آنچه در میان بسیاری از دانشجویان مسلمان رایج است. این‌چنین بخش مهمی از آثار بن‌نبی در رد غرب‌گرایانی نوشته شده است كه ملاكی برای نحوه‌ی اقتباس از غرب ندارند و قائل به اخذ هر چیز غربی‌اند. ژاپن زمانی ژاپن شد كه قادر به ترسیم معیاری در اخذ تمدن غربی بر اساس تعریف خود از نیازهای ژاپن شد.

بن‌نبی پرسش مهم دیگری را نیز مطرح كرده است و آن اینكه آیا باید استعمار را علت مشكلات جهان اسلام دانست یا نتیجه‌ی آن‌ها؟ او در پاسخ به این سؤال، یكی از معروف‌ترین دیدگاه‌های خود را ارائه داد و آن مبحث «قابلیت پذیرش استعمار» بود. استعمار نمی‌تواند بر ملتی حاكم شود، مگر آنكه آن ملت استعداد ذاتی برای پذیرش استعمار را دارا باشد و البته استعمار نیز به ساخت و تقویت این قابلیت مبادرت می‌كند (جهامی، ۲۰۰۲: ۳ / ۱۱۶). از سویی استعمار به شكلی روش‌مند و با بهره‌گیری از ابزار مختلف (مانند ابزار ارتباطات) وارد شده و از سوی دیگر، غالب مستعمرات از ارزش اندیشه در تحولات اجتماعی خویش بی‌اطلاع‌اند. استعمار «فكر را نازا و سیاست را نابینا می‌كند.» (همان: ۳ / ۱۱۴) و «دائماً به گشودن عرصه‌هایی نوین در ایجاد نزاع فكری مشغول است.» به نحوی كه ملل مستعمره قادر به پیش‌بینی مكان ورود آن نیستند و هجوم استعمار درست از ناحیه‌ای صورت می‌پذیرد كه كمترین فكری برای آن شده است (همان منبع: ۳ / ۱۱۵).

لذا نمی‌توان مسئله را صرفاً امری درونی تلقی كرد. در اینجا او به عنوان یك آسیب‌شناس اجتماعی وارد بحث شده و چنان كه خود اشاره می‌كند: «ما باید به مانند دانشمندان اجتماعی و نه به مثابه‌ی یك سیاست‌مدار، به بررسی استعمار بپردازیم.» «كید استعمار همانند كید شیطان ضعیف است؛ اما همان گونه كه توجه دائمی به كید شیطان واجب است، توجه به كید استعمار نیز الزامی است.» (همان منبع: همان جا) استعمار چون هنرمند ماهری است كه به اشكال مختلف، در صدد نواختن موسیقی اختلاف فكری در جوامع اسلامی است (همان: ۳ / ۱۱۵). او برای نشان دادن مفهوم قابلیت استعمار، به ضرورت وجود اندیشه و اندیشیدن در جوامع اسلامی اشاره می‌كند.

تفاوت دو شناخت از (آب) مثال ساده و در عین ‌حال عمیقی است. تفاوت زیادی بین شناخت فردی كه آب را به جهت رفع تشنگی و یا آبیاری زمین می‌شناسد، با شناخت فردی موجود است كه علاوه بر این شناخت، به دنبال یافتن عناصر آب و نحوه و شرایط تركیب آن‌ها به جهت ساخت آب است (همان: ۳ / ۱۱۸). هدف بن‌نبی رسیدن جوامع اسلامی به حالت دوم است. می‌توان مسئله را از طریق تشبیه معروف افلاطون بیان كرد: شناخت حاصله برای كسانی كه در غار به سر می‌برند، شناخت سایه‌ها و نه حقیقت آن‌هاست. حقیقت در بیرون از غار و نه در توهمات آنان موجود است (همان: ۳ / ۱۱۸ و ۱۱۹). آیا جوامع اسلامی با اكتفا به شناخت حاصله از سایه‌ها، قادر به دریافت حقایق خواهند بود؟

استعمار زمانی پیش از دخل و تصرف در امور مستعمرات خود، به مطالعه‌ای عمیق بر شرایط روانی ساكنان آن مبادرت كرد. پس مسئله‌ی اصلی علم استعمار و جهل ساكنان مستعمرات است. بن‌نبی به دنبال یافتن اسباب انحطاط جوامع اسلامی، متوجه وضعیت كنونی انسان مسلمان می‌شود. خودمحوری‌های موجود در جوامع اسلامی، در كنار سیطره‌ی پیروان طریقه‌های صوفیه، منجر به شكل‌گیری ذهنی عاجز از تفكر شد. هرچند مدنیت غربی بسیاری از قواعد جامد حاكم بر این جوامع را از میان برداشت، اما توجه شود كه خود آن مدنیت هم ذاتاً در حال انحطاط است و به هیچ‌ وجه قادر به یاری جوامع مسلمان به گسترش فضایل اخلاقی در میانشان نیست (الحاج، ۲۰۰۰: ۱۲).

وی پس از بررسی تاریخ و فلسفه‌ی بشری و به ویژه تاریخ تمدن اسلامی، به این نتیجه رسید كه سیر ملت‌ها تابع نظامی دوری است. هر تمدنی مرحله‌ای از زایش و سرانجام، انحطاط و زوال را تجربه می‌كند. اگر به اشیا از وجه آفرینشی نگاه كنیم، معلوم می‌شود كه تمدن چون خورشید حركت می‌كند؛ گویی دور زمین می‌چرخد و افق ملتی را روشن می‌نماید و سپس به افق ملتی دیگر متحول می‌شود. در اینجا مالك بن‌نبی متوجه وجود سنت‌های الهی حاكم بر عالم از سویی و از سوی دیگر، ضرورت ادراك این سنت‌ها و قوانین است (بن‌نبی، ۲۰۰۲: ۱۵۶). كسی كه بیداری و پیشتازی تمدنی بخواهد، باید مطابق هدایت آن حركت كند؛ اما كسانی كه احترام آن را نگاه نمی‌دارند و عبرت‌ها و اهداف آن را ادراك نمی‌كنند، حركتشان حركتی آشفته و فاقد ضابطه و بی‌هدف است. از دید او این از سُنت‌های تاریخ است كه به ملت‌های فرورفته در خواب، توجهی نكند. آن‌ها در رؤیاهای خود شادمان‌اند و در سلطه‌ی ستمكاران سركش غمگین و ناراحت‌اند.

بنابراین بن‌نبی معتقد است كه به جهت خروج مسلمانان از فضای رخوت و خواری‌ای كه در آن به سر می‌برند، باید مسلمانان سنت‌های ثابت خدا در عالم هستی را ادراك كنند؛ زیرا تنها با این ادراك، حركت آنان در تاریخ، حركتی ثابت و هدفمند خواهد شد. حال آنكه اكنون حركتی كوركورانه و تابع تصادف بر آنان حاكم است. زمانی كه موقعیت خود را در دوره‌ی تاریخ معین كنیم، شناسایی عوامل نهضت یا سقوط در زندگی‌مان آسان می‌شود و شاید بزرگ‌ترین ناراستی و انحراف از طریق تاریخ، از عدم شناخت نقطه‌ای كه تاریخ خویش از آن آغاز شده است باشد و شاید بزرگ‌ترین خطای رهبران جوامع اسلامی آن باشد كه این ملاحظه‌ی اجتماعی را از حساب خود ساقط می‌كنند. فاجعه از همین جا شروع می‌شود و موجب می‌شود تا قطار جوامع از راه خود خارج و به حركت‌ها و تكان‌های بی‌برنامه دچار ‌شود.

نمی‌توان شاهد تحول بنیادینی در حال و روز جهان اسلام در قبال جهانی‌سازی گردید، مگر آنكه به تدریج تحولی درونی در انسان‌های جوامع اسلامی ایجاد شود (قرآن مجید، الرعد: ۱۳). از دیدگاه بن‌نبی، در قبال استعمار، باید روش‌های اندیشه را اصلاح كرد و دانش تمدنی را آموخت. به عبارت دیگر، به جای مشاهده‌ی ظواهر تمدن، عوامل قوت و ضعف آن را درك كرد و شناخت و آن را در جوامع اسلامی بومی كرد تا با شكل‌گیری ادراكی فراگیر در جوامع اسلامی از عوامل رشد و انحطاط تمدن، قابلیت استعمار از میان برود.

در خاتمه اشاره‌ای كوتاه به طرح «كشورهای مشترك‌‌ اسلامی» او خالی از لطف نیست. او در اثنای جنگ سرد، به این نكته‌ی مهم پی برده بود كه نباید به اختلافات رویه‌ای كشورهای غربی دل‌خوش كرد. به رغم تمامی اختلافات موجود بین مسكو‌ـ‌واشنگتن، آن‌ها میان خود همكاری و هماهنگی برقرار كرده‌اند؛ اما مسلمانان به رغم آنكه دارای تمدنی واحدند، فاقد همكاری‌اند.

او در طرحی قابل‌ توجه، تمدن اسلامی را بر شش واحد مختلف تقسیم كرد كه از ظرفیت همكاری بالایی برخوردارند:

۱. جهان اسلامی‌عربی

۲. جهان اسلامی‌ایرانی

۳. جهان اسلامی‌مالزی

۴. جهان اسلامی‌آفریقایی

۵. جهان اسلامی‌اروپایی

۶. جهان اسلامی‌‌چینی و مغولی.

همكاری میان این واحدها در دو عرصه‌ی فرهنگ و سیاست امكان‌پذیر است. هم قابلیت‌ها و وجوه اشتراك فرهنگی این جوامع و هم منافع سیاسی موجود در این واحدها، می‌تواند مجالی مناسب برای خروج از حوزه‌ی استعمار و بازار غربی ایجاد نماید؛ به ویژه آنكه حوزه‌ی این شش واحد اسلامی، بخش وسیعی از جهان را در بر می‌گیرد. رضوان السید درباره‌ی اهمیت دیدگاه بن‌نبی می‌نویسد:

طرح تمدنی مالك بن‌نبی (اگر چنین تعبیری درست باشد) چندین نشانه و ویژگی دارد كه آن را در موقعیتی متمایز و یگانه در بین انگاره‌های اسلام‌گرایان معاصر از تمدن و سرنوشت تمدنی قرار می‌دهد. وی در آغاز، تمدن غربی را در مسیر فروپاشی نمی‌بیند، اما در همان حال، امكانی حقیقی برای پیوند با آن نمی‌بیند و به تعبیر دقیق‌تر، وی امكانی برای گرایش به منطق و رفتار تمدن غربی نمی‌یابد؛ اما این امر او را به پی‌ریزی انگاره‌ی فلسفی‌ای مخالف یا موافق با تمدن غرب نمی‌كشاند، بلكه حتی پس از مقدمات مبنایی پیرامون چارچوب طبیعی تمدن، به سرعت به طرحی ژئواستراتژیك منتقل می‌شود كه نكته‌ی جالب‌ توجه در آن این است كه در این طرح، بر خلاف طرح‌های دیگر اسلام‌گرایان، فرهنگ، منافع و چالش‌ها (در كنار دین) نقش مهمی را بر عهده دارند (السید، ۱۳۸۳: ۶۸).

كتاب‌نامه:

قرآن مجید

الحاج، كمیل (۲۰۰۰م)، الموسوعه‌ المُیسره فی الفكر الفلسفی و الاجتماعی، بیروت (ط ۱)، مكتبه لبنان ناشرون.

بن‌نبی، مالك (۲۰۰۲م)، مشكلات الحضاره وجهه العالم الاسلامی، ترجمه‌ی عبدالبور شاهین، دمشق، دارالفكر.

بن‌نبی، مالك (۱۹۸۴م)، شروط النهضه دمشق، دارالفكر للطباعه‌ و النشر.

بن‌نبی، مالك (۱۴۲۳ق)، مشكله الآفكار فی العالم الإسلامی، (ط ۲)، دمشق، دارالفكر.

جهامی، جیرار (۲۰۰۲م)، موسوعه مصطلحات الفكر العربی و الاسلامی المعاصر و الحدیث (۱۹۴۰‌ـ‌۲۰۰۰)، بیروت (ط ۱)، دار‌الكتاب اللبنانی.

الدوری، عبدالعزیز و آخرون (۲۰۰۱م)، نحو مشروع حضاری نهضوی عربی، بحوث و مناقشات الندوه‌ الفكریه‌ التی نظمها مركز دراسات الوحده‌ العربیه‌، بیروت (ط ۱)، مركز دراسات الوحده‌ العربیه‌.

السید، رضوان؛ بلقزیز، عبد‌الاله (۲۰۰۰)، ازمه‌ الفكر السیاسی العربی، دمشق (ط ۱)، دارالفكر.

السید، رضوان (۱۳۸۳ش)، اسلام سیاسی معاصر در كشاكش هویت و تجدد، ترجمه‌ی مجید مرادی، تهران، چاپ اول، انتشارات بازشناسی اسلام و ایران.

صداقت ثمرحسینی، كامیار (۱۳۹۲ش)، ابن‌خلدون، تهران، چاپ اول، آفتاب توسعه.

ولد أباه، السید (۲۰۱۰م)، أعلام الفكر العربی مدخل إلی خارطه‌ الفكر العربی الراهنه. بیروت (ط ۱)، الشبكه‌ العربیه للأبحاث و النشر.

پی نوشتها:

 [۱]برخی از آثار او عبارت‌اند از: در اسات فى الثقافه الوطنیه، الفكرالعربى فى معركه النهضه، نهضه مصر (۱۹۸۳)، ریح الشرق (۱۹۸۳)، تغییر العالم (۱۹۸۵)، الشارع المصرى والفكر (۱۹۸۹)، الإبداع والمشروع الحضارى (۱۹۹۱)، المواطنه هی الحل (۲۰۰۷).

[۲] مقاله‌ی «شرق‌شناسی در بحران»، اثر انور عبدالملك، از اثرگذارترین نقدهای وارده بر شرق‌شناسی در دهه‌ی ۱۹۶۰م. است كه به سال ۱۹۶۳م. در مجله‌ی دیوژن (انتشاراتِ یونسكو) چاپ شد. او شرق‌شناسی را متأثر از نژادپرستی و اروپامحوری می‌دانست و بر كاركردهای استعماری آثارشان تأكید می‌نمود كه موجب می‌گشت تا شرق واقعی نادیده گرفته شود.

[۳] شیخ عبدالحمید بادیس مبلغ و مفسر الجزایری و بنیان‌گذار «جمعیه العلما» در الجزایر و مؤسس مجله‌ی «الشهاب» بود. نشانی وب‌گاه وی binbadis.net است.

[۴] commonwealth

[۵] برخی از آثار وی عبارت‌اند از: بین الرشاد و التیه، تأملات، دور المسلم و رسالته، شروط النهضه، الصراع الفكری فی البلاد المستعمره، الفكره الإفریقیه الاسیویه، فكره كمنولث إسلامی، مشكله الأفكار فی العالم الاسلامی، مشكله الثقافه، وجهه العالم الاسلامی.

[۶] سلسله‌ای از فرمانروایان مسلمان شمال آفریقا و اندلس (۵۱۵‌ـ‌۶۶۸ق) که به وسیله‌ی ابن‌تومرت تأسیس شد و به مبارزه با دولت‌های مسیحی پرداخت و سرانجام بنومرین آن را ساقط کردند.

[۷] مرحله‌ی مابعدالموحدین.

[۸] سلسله‌ای از فرمانروایان مسلمان اندلس و آفریقای غربی (۴۴۷‌ـ‌۵۴۱ق) که سرانجام به دست نخستین فرمانروای سلسله‌ی موحدون منقرض شد.

[۹] مالک بن‌نبی سخت متأثر از ابن‌خلدون بود. ابن‌خلدون نیز در نظریه‌اش در باب ایجاد تمدن، به آگاهی دینی توجه ویژه‌ای کرده است و می‌نویسد: «…آیین دینی باعث از میان رفتن رقابت و كشمكش و حسادت موجود در میان اهل عصبیت می‌شود و توجه را تنها به سوی حق معطوف می‌سازد. پس اگر برای اهل عصبیت، آگاهی[۹] در كار خویش حاصل شود، هیچ‌ چیز جلودارشان نخواهد بود…» (صداقت ثمرحسینی، ۱۳۹۲: ۴۶)

*نویسنده: دكتر كامیار صداقت ثمرحسینی؛ عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

No tags for this post.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا