سالروز کشته شدن سید جمال‌الدین اسدآبادی

با وجود تحقیقات زیادی که دربارۀ وی انجام شده، گویا هنوز ناگفته‌های بی‌شماری دربارۀ او باقی مانده اشت.بسیاری معتقدند سیدجمال در اسد آباد همدان به دنیا آمده ولی عده‌ای نیز برآنند که او را افغانی معرفی کنند. البته سید جمال به صراحت محل تولد خود را اسدآباد کنر در مشرق کابل در یک خانواده حنفی مذهب معرفی می‌کند. و در عین حال همواره بر اصالت ایرانی خود تأکید دارد؛ چرا که معتقد است افغانستان هم در حوزۀ سیاسی و فرهنگی ایران قرار دارد. از همین رو در ملاقات با آرتور آرنولد، سیاستمدار انگلیسی می‌گوید: «من افغانی هستم که یکی از خالص‌ترین نژادهای ایرانی است.»

با این همه در جای دیگر می‌خوانیم که سید جمال، انتساب خود را به افغانستان، این‌گونه توجیه کرده است: «چون افغان در جایی گونسول ندارد من خود را افغان نسبت دادم که از دست گونسول‌های ایرانی آسوده باشم و هر شهری که می‌روم، گرفتار گونسول نباشم.»

سید جمال و روشنگری

سیدجمال به هر روی، به دنبال روشنگری بود و افکار و آرایش از طرفی بر آموزه‌های دینی و الهی بنا شده بود  از طرفی به نو آوری و بازسازی سازمان سیاسی در کشورهایی نظیر ایران، مصرو عثمانی می‌اندیشید و نظیر سایر روشنفکران معاصرش، افکاری التقاطی داشت. اما با همین روشنفکران اساساً متفاوت بود. سید اگر چه به لندن می‌رود تا در کنار میرزا ملکم خان علیه استبداد ناصری بجنگد ولی (با هر نیتی) هیچ کیفیتی را بر مبانی مذهبی برتری نمی‌دهد.

سیدجمال‌الدین در رسالۀ نیچریه یا مادیگری که در هندوستان تألیف آن را به اتمام می‌رساند، در قامت فردی به شدت ضد ماتریالیست قد علم می‌کند.  به مادیگری می‌تازد و سعی می‌کند به خوانندگان بفهماند که نحله‌های فکری غرب، اساساً و ماهیتاً، فساد آور و تباه کننده‌اند. در ادامه از روسو و ولتر انتقاد می‌کند و تعلیمات این دو را «تعلیمات فاسد نیچریه» می‌داند که باعث فساد اخلاق مردمان‌شان شده‌اند.

جنبش تنباکو

از دیگر اقدامات تأثیر گذار سیدجمال یکی نیز نقشی است که در جنبش تنباکو ایفا می‌کند و در نامه‌ای که به میرزای شیرازی می‌نویسد و او را به موضع‌گیری صریح در لغو امتیاز تنباکو تشویق می‌کند: «ایرانیان همگی مات و مبهوت مانده‌اند از هم می‌پرسند چرا حضرت حجت الاسلام در مقابل این حوادث سکوت نموده؟ کدام پیشامد ایشان را از یاری دین بازداشته؟ چرا از انجام وظیفه پهلو تهی می‌کند؟» در نامه‌های هم زمانی که به علما و روحانیان نجف و تهران ارسال می‌کند، نقش بسیار مهمی در جنبش تنباکو از خود به یادگار می‌گذارد.

سیدجمال با هوشمندی تمام دریافته بود که غرب پیشرفت کرده و اذعان می‌داشت که: «باید فهمید جمیع این ترقیات در اروپا به ظهور رسیده همه نتیجۀ علم است و اطلاع.» و از اینجا توجهش به مطبوعات به عنوان رسانه‌‌ای عمومی جمع می‌شود و در این راه گام می‌نهد. تأسیس روزنامۀ مرآت الشرق (آیینۀ شرق) به همراهی یکی از شاگردانش به نام ادیب اسحاق در مصر، همکاری‌اش با روزنامۀ قانون میرزا ملکم خان، انتشار روزنامه‌ای دیگر در پاریس با جیمس سانووا، روزنامه‌نگار کلیمی مصری تبار، روزنامۀ عربی زبان عروه الوثقی با همکاری محمد عبده، دایر کردن ماهنامۀ عربی-انگلیسی ضیاالخافقین در لندن و… از فعالیت‌های سید جمال در این زمینه است. وی دربارۀ تأثیر مطبوعات می‌گوید: «یکی از اسباب ترقی ملل اروپا، آزادی مطبوعات است که بدان وسایط نشر محاسن و معایب مردم بلا استثنا مجاز است… احدی قدرت تعرض به مدیر روزنامه ندارد مگر این‌که اسم کسی به بی‌احترامی در آنجا برده  و یا عیبی بر اسناد باشد.»

پایان کار سید جمال

سید جمال سال‌هایی از جوانی را در افغانستان و هند به سر برد و پس از چند سال اقامت در هندوستان، رهسپار استانبول شد. از آنجا به مصر رفت و در سال 1304 ق به ایران آمد و با ناصرالدین شاه دیدار کرد. پس از چهار ماه به روسیه رفت و دو سال بعد، در مونیخ مجدداً با ناصرالدین شاه دیداری کرد و به دعوت او به ایران برگشت و گویا حتی شاه، قول صدارت نیز به او داده بود. اما دسیسه بازان و در رأس آنان امین السلطان شاه را نسبت به او بدبین کردند و سید جمال پس از سه ماه توقف در تهران، به جهت تحصن به حرم شاه عبدالعظیم رفت اما پس از هفت ماه، فراشان حکومتی، با بی احترامی تمام او را از حرم بیرون کشیده و کشان‌کشان به تهران آوردند و پس از مدتی حکومت، او را به عراق تبعید کرد. سید پس از رسیدن به عراق مدتی در بصره به سر برد و در همین جا نامۀ معرفی را که پیشتر گفتیم به انگیزۀ تحریم تنباکو به میرزای شیرازی ارسال کرد و در سال 1309 به لندن رفت و پس از چند ماه اقامت در لندن به دعوت سلطان عثمانی رهسپار استانبول شد و انجمن اتحاد اسلام را با شرکت عده‌ای از روشنفکران ایرانی مقیم استانبول و رجال تبعه ترک برپا داشت. در این میان یکی از ارادتمندان سید به نام میرزا رضای کرمانی به استانبول آمد و در کنار سید ماند. از فحوای سخنان میرزا رضا در جریان استنطاقش درباره سید چنین بر می‌آید که او اگر چه به صراحت، ولی به‌طور ضمنی میرزا رضا را در اجرای نیت قتل ناصرالدین شاه مصمم‌تر کرده است؛ نیتی که در سال 1313ق عملی شد.

قتل شاه و افشا شدن این حقیقت، همۀ نظرها را متوجه سید کرد و فشارهای دولت ایران بر دولت عثمانی برای استرداد وی آغاز شد اما دولت عثمانی زیر بار نرفت. بالاخره سلطان عثمانی در شوال 1314ق از نفوذ و اعتبار سید بیمناک شده، دستور قتل بی سر و صدای او را صادر کرد و سید در 18اسفند 1275 کشته شد.

 

مهرداد نصرتی

No tags for this post.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا