آینده از آن جامعه‌شناسی فلسفی است

دکتر احمد بخارایی، استادیار جامعه‌شناسی دانشگاه پیام نور در نشست «نسبت فلسفه و جامعه‌شناسی؛ با تأکید بر جامعه‌شناسان کلاسیک» که شامگاه چهارشنبه 13 آبان ماه در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد، با تأکید بر رابطه وثیق جامعه‌شناسی با فلسفه گفت: اگر این احساس به جامعه‌شناسان دست بدهد که منفک از فلسفه هستند جامعه‌شناسی محکوم به سطحی‌نگری خواهد شد.

دکتر بخارایی با اشاره به بیان دیگر سخنران این نشست دکتر رحیم محمدی مبنی بر این که جامعه‌شناسی علمی پسافلسفی است، گفت: از دید من پسافلسفی بودن جامعه‌شناسی مفهوم معناداری نیست، اگر تصور ما این باشد که فلسفه در نقطه‌ای در یکی از مسیرهای خود به پایان رسیده و بعد جامعه‌شناسی آن مسیر را منفک از فلسفه ادامه داده است.

علم، معرفت و تکنولوژی با تفکر فلسفی به اوج خود می‌رسند

وی با بیان این که فلسفه یکی از بالاترین دستاوردهای فکر آدمی و اوج تفکر است، اظهار کرد: هیچ علم و معرفتی و حتی تکنولوژی جز با تفکر فلسفی به اوج خود نمی‌رسد و این تصور که حتی تکنولوژی بتواند از تفکر فلسفی منفک باشد تصور نادرستی است و این موضوع در مورد علوم کیفی و پیچیده و چندوجهی مانند علوم انسانی و به طور خاص علوم اجتماعی بیشتر مصداق دارد.

این عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور به عنوان شاهدی بر این مدعای خود به آرای برخی از متفکران برجسته اشاره کرد و گفت: آیزایا برلین معتقد است که مسائل فلسفی فی نفسه شایسته توجه هستند و علت این که بعضی از فلسفه دوری می‌کنند این است که نمی‌خواهند تفکرات و مبادی مباحث‌شان مورد تحقیق و کاوش و نقادی قرار بگیرد.

نسبت جامعه‌شناسان کلاسیک با فلسفه

بخارایی در مورد نسبت جامعه‌شناسان کلاسیک با فلسفه بر ربط وثیق مباحث متفکرانی همچون مارکس، کنت، دورکهیم و وبر به عنوان چهره‌های شاخص و اولیه مکتب تضاد، مکتب کارکردگرایی و جامعه‌شناسان آلمانی، با مباحث فلسفی تأکید کرد.

مکتب تضاد

وی مشخصاً در مورد مارکس گفت: ارنست گلنر در مصاحبه‌ای که برایان مگی با وی داشته و در کتاب مردان اندیشه منعکس شده است می‌گوید مارکس در اصل ادامه‌دهنده فلسفه بوده و اگر قائل باشیم که فلسفه همواره به دنبال ارائه یک متافیزیک بوده، این متافیزیک زمانی در ورای جهان جستجو شده، زمانی در درون جهان و در قالب معرفت دنبال شده و مارکس نیز با ایده‌ای که از فلسفه گرفته تلاش کرده که متافیزیک انسانی و اجتماعی آن را مطرح می‌کند.

بخارایی رویکرد مبتنی بر فلسفه تاریخ مارکس و برداشت تعقلی وی از تاریخ را که از آن به عنوان مبنایی برای پیش‌بینی آینده استفاده می‌کند، شاهدی دیگر بر ارتباط وثیق مباحث مارکس با فلسفه خواند و افزود: در کتاب فلسفه علوم اجتماعی قاره‌ای نیز درباره مارکس بیان شده است که او در فلسفه تاریخ پاهای هگل را بر زمین قرار داد و پایبندی به عناصر مادی هستی انسانی به ویژه شرایط اجتماعی و اقتصادی تولید را جایگزین توجه هگل به قلمرو ایده‌آلی کرد.

استادیار جامعه‌شناسی دانشگاه پیام نور با اشاره به تداوم این ارتباط در مکتب تضاد، گفت: شما پس از مارکس نیز در نئومارکسیست‌هایی همچون لوکاچ که با فاصله گرفتن از نگاه ماتریالیستی و نزدیک شدن به هگل، می‌کوشد تکوین انواع خرد را با تکیه بر بررسی جریان تحولات فرهنگی به جای تحولات اقتصادی تبیین کند، تا مکتب فرانکفورت و اخیراً هابرماس، رگه‌های اصیل و غلیظ تفکر فلسفی را جا به جا در استدلال‌ها مشاهده می‌کنید.

مکتب کارکردگرایی

بخارایی با بیان این که ارتباط فلسفه و جامعه‌شناسی را در مکتب کارکردگرایی نیز می‌توان دید، اظهار کرد: مفهوم کلیدی پارادایم دورکهیم مفهوم آنومی است که از منظر جامعه‌شناسی معرفت باید گفت تحت تأثیر شرایط اروپا در عصر او و تحولات صنعتی و عوارض ناشی از این تحولات برای او شکل گرفته و تمام ذهن او را خود مشغول کرده و بر این امر دلالت دارد که امری کلی با واقعیتی بیرونی و اجتماعی و مستقل از افراد وجود دارد که خود را بر آنها تحمیل می‌کند.

اگر بخواهیم از صرف توصیف ظاهر پدیده‌های اجتماعی و سطحی‌نگری در مورد آنها فراتر برویم باید از طریق انواع تبیین‌ها به یک نگاه جامع برسیم و برای رسیدن به چنین مقصودی نیازمند فلسفه‌ورزی هستیم.

وی با اشاره به تلاش دورکهیم برای زدودن جامعه از آنومی، گفت: این مسئله که تمام تلاش دورکهیم را به خود معطوف کرده بود نشان‌دهنده یک رویکرد تجویزی یا انشایی یا به عبارت بهتر «اخلاقی» است و بر همین اساس می‌توان گفت که اصل کار او یک تفلسف اجتماعی بر اساس نگرش اخلاقی شکل گرفته در ذهن دورکهیم است.

عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور با اشاره به روش استقرایی و تکیه بر مشاهده و تجربه در این دسته از جامعه‌شناسان، از نقش و تأثیرگذاری منطق و فلسفه علم در شکل‌گیری جامعه‌شناسی یاد کرد.

بخارایی در اشاره‌ای مختصر افزود: وبر وقتی که از کنش‌های چهارگانه سخن می‌گوید از دو نوع آن با عنوان کنش عقلانی معطوف به هدف و کنش عقلانی معطوف به ارزش یاد می‌کند و پارسونز نیز که در اواسط قرن 20 پا به عرصه می‌گذارد می‌بینیم که به چه نحو در جامعه‌شناسی فلسفه‌ورزی می‌کند.

منظور از فلسفه در بررسی نسبت فلسفه و جامعه‌شناسی

وی با بیان این که وقتی از نسبت فلسفه و جامعه‌شناسی سخن گفته می‌شود، منظور فلسفه کلاسیک نیست، اظهار کرد: آن چه ما از فلسفه در اینجا مد نظر داریم نه فلسفه کلاسیک با موضوع وجود یا خداوند، بلکه فلسفه قرن 19 و 20 است که در آن فیلسوف دست به خلق و ابداع می‌زند و صنعتگر و استادکار است؛ و در نتیجه این گونه فلسفه‌ورزی است که امروز فلسفه‌های انضمامی مطرح است.

بخارایی ضمن بیان این که منظور از فلسفه‌ورزی، نفوذ به لایه‌های پنهانی یک پدیده با قدرت تفکر انتزاعی و به روش منطقی است، ادامه داد: اصرار بر این که جامعه‌شناسی از فلسفه و منطق جدا نشده و نمی‌تواند جدا شود و در آینده نیز باید در بستر فلسفه حرکت کند و پیش برود تا بتواند کامل و پویا شود، با توجه به تفلسفی است که در آن فیلسوف با نفوذ در لایه‌های انتزاعی یک پدیده، فراتر از توصیف صرف و همچون یک صنعتگر و استادکار خلاق و نوآور عمل می‌کند.

استادیار جامعه‌شناسی دانشگاه پیام نور با اشاره به سه نوع تبیین علّی، کارکردی و ساختاری رایج در علوم انسانی و اجتماعی، گفت: اگر ما بخواهیم از صرف توصیف ظاهر پدیده‌های اجتماعی و سطحی‌نگری در مورد آنها فراتر برویم باید از طریق انواع تبیین‌ها به یک نگاه جامع برسیم و برای رسیدن به چنین مقصودی نیازمند فلسفه‌ورزی هستیم.

وی در پایان با تأکید بر نیاز بیش از پیش جامعه‌شناسی به فلسفه، افزود: اعتقاد من این است که جامعه‌شناسی‌ای که در آینده و در هزاره سوم پا به صحنه می‌گذارد یک جامعه‌شناسی فلسفی خواهد بود که هر چند معطوف به هدف، معطوف به سیاست‌گذاری، معطوف به عمل و منافع جمعی خواهد بود، اما بیش از پیش احساس نیاز به فلسفه می‌کند و از همین جهت از آن به عنوان یک جامعه‌شناسی فلسفی نام می‌برم که در حال طرح و بروز و ظهور است و آرام آرام اوج خواهد گرفت.

 

No tags for this post.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا