اگر می‌خواهیم تمدنی بسازیم که برپا بماند باید نوشتن را جدی بگیریم

به گزارش مهر، این روزها، چهارمین دوره کارگاه‌های مربی‌گری فلسفه برای کودکان و کارگاه تکمیلی آن، در دانشگاه خوارزمی و با مدیریت دکتر یحیی قائدی در حال برگزاری است. در حاشیه این کارگاه‌ها، فرصتی حاصل شد تا با دکتر قائدی گفتگویی داشته باشیم، درباره بخش مغفولی از اشکالات نظام آموزشی ما که تسهیل‌گران برنامه «فلسفه برای کودکان» در ایران، برای اصلاح آن تلاش می‌کنند: ضعف در نوشتن؛ که بسیاری، از دانش‌آموزان مقاطع ابتدایی گرفته تا دانشجویان مقاطع تحصیلات تکمیلی با آن درگیرند و شاید معضل کنونی پایان‌نامه‌های سفارشی، جعلی و انتحال علمی، محصول همان باشد. اما اگر بخواهیم به شکل خاص‌تر و با جزئیات دقیق‌تر بر موضوع نوشتن عطف به برنامه فلسفه برای کودکان تمرکز کنیم، سخنانی تازه برای معلمان و دانش‌آموزان وجود خواهد داشت. یحیی قائدی عضو هیأت علمی دانشگاه خوارزمی است و در زمینه فلسفه تعلیم و تربیت و به طور ویژه در حوزه فلسفه برای کودکان (P4c) صاحب تألیفات متعددی است.

*اجازه دهید در ابتدا به سراغ اهداف برنامه فلسفه برای کودکان (p۴c) برویم، مهمترین شاخصه‌های فکری که این برنامه مدعی پروراندن آن است، سه مولفه‌ «تفکر انتقادی»، «تفکر خلاقانه» و «تفکر مراقبتی» است. حال می‌خواهم از شما بپرسم که «مهارت نوشتن» چه نسبتی با این سه مولفه فکری دارد و چگونه می‌تواند منجر به توسعه آن‌ها شود؟

برای پرداختن به این سؤال از شما دعوت می‌کنم که کل قضیه را از سویی دیگر بنگریم. یکی از مهمترین ادعاهای برنامه p۴c این است که مهارت‌های اساسی پرورش یک انسان جدا از هم نیست، در واقع این‌گونه نیست که یک کودک مهارت‌های شنیداری قوی‌تر و یک کودک مهارت‌های نوشتاری بهتری دارد، کودک دیگر خیلی خوب تصویرگری می‌کند، و کودک دیگر می‌تواند فی‌البداهه قصه بسازد و… این مهارت‌ها را که ظاهراً مجزا هستند، باید مجزا و مستقل به کودکان ارائه داد و تقویت کرد. این برنامه انسان را یک «کل یک‌پارچه» می‌بیند و هر مهارتی در آن در ارتباط با سایر مهارت‌ها مفهوم داشته و می‌تواند قوام پیدا کند. از طرفی هر مهارت به مهارت‌های دیگر کمک خواهد کرد، اگر تصور کنیم «خواندن» یک مهارت، «نوشتن» یک مهارت دیگر، «گوش دادن» یک چیز دیگر و همین‌طور سایر مهارت‌ها را جدا از هم بفهمیم، افرادی را در اطراف خود می‌بینیم که ناهماهنگی‌های آشکاری دارند، مثلاً خیلی خوب می‌نویسند اما گوش دادن به دیگری را نیاموخته‌اند، یا خیلی خوب گوش می‌دهند اما توان نوشتن دانسته‌ها و دریافت‌های خود را ندارند.

در برنامه p۴c قرار نیست هر کودک یک «فرد خاص» شود، بلکه او یک کل منسجم از بضاعت‌ها و توانمندی‌هاست اما بنا بر تعبیر روسویی که مدعی بود تربیت، به فرد کمک می‌کند تا «انسان» شود این برنامه هم به کودکان و نوجوانان کمک می‌کند همه‌ ابعاد وجودی‌شان با هماهنگی بالفعل شود. انگار یک مجموعه «آموزش‌های عمومی» باید به کودکان داده شود تا برای نقش‌هایی که در انتظار آنهاست مهیا شوند. این آموزه‌ها در سطح اول برنامه مد نظر است، بعد از طی این سطح فرد می‌تواند تصمیم بگیرد که یک نویسنده شود. در واقع پرسش انتقادی ما این است که اگر آدمی در سنین اولیه زندگی‌اش مهارت‌های عمومی و بنیادی‌اش همزمان تقویت نشود، آیا می‌تواند در سنین بزرگسالی یک شنونده نقاد یا یک نویسنده خلاق شود؟

*پس شما مهارت نوشتن را یک مهارت وابسته به «کل یک‌پارچه انسان» می‌دانید که وابسته به سایر مهارت‌های اوست و از طرفی تکمیل‌کننده و پروراننده مهارت‌های دیگر انسانی هم می‌شود. ما هم در کارگاه‌های تربیت مربی تسهیلگرp۴c  شما شاهد بوده‌ایم که نوشتن را از رونویسی، گوش دادن را از شنیدن، و خواندن را از روخوانی جدا می‌کنید. بر این اساس، تا امروز چه تکنیک‌های فلسفی برای آموزش این مهارت‌ها مد نظر شما بوده‌اند؟

در گام اول به مربیان تسهیل‌گر یاد می‌دهیم چگونه بین اینها تمایز قائل شوند. مثلاً؛ کتابی را روبروی کودک می‌گذاریم و او شروع می‌کند به نوشتن مشق از روی کتاب، این کار «کپی کردن یا رونویسی» است، اما نوشتن یعنی جهان را آنگونه که می‌بینی و تجربه می‌کنی و می‌فهمی از «آن» خودت کنی و به توصیف آن بپردازی و توصیف شخصی‌ات را بنویسی. این نوشتن همراه با ابداع و تولید است. پس ما از تکنیک یادداشت و ارسال پیغام استفاده می‌کنیم. شما پیغام‌هایی از جهان پیرامون دریافت و آن را از آن خود کرده، به زبان خود به سایرین ارسال می‌کنید. لاجرم بر اساس روش‌های سنتی رونویسی و مشق‌نویسی از روی الگوها و پیغام‌های دیگران، هیچ کودکی نمی‌تواند در ابداع پیام‌های شخصی خود از جهان توانمند شود. مربی باید توان ابداع داشته باشد تا بتواند به پرورش این مهارت در کودک بپردازد.

خواندن نیز به همین صورت است؛ خواندن با روخوانی تفاوت می‌کند، لذا حداکثر کاری که مدرسه می‌کند این است که به کودکان یاد می‌دهد تا بتوانند از روی چیزی بخوانند. این وضعیت حتی تا سال‌های آخر دانشگاه ادامه پیدا می‌کند، یعنی افراد نمی‌توانند از سطح رو خوانی عبور کنند. اما در باب اینکه خواندن واقعاً چه تفاوتی با روخوانی دارد، وقتی مطلبی را می‌خوانیم اولین نکته این است که بدانیم نام آن مطلب چست؟ مثلاً مقاله است، کتاب است، داستان کوتاه است، رمان است، گزارش است و… قدم بعدی آن است که بداند این نوشته اهداف متفاوتی را دنبال می‌کند و خواننده آن باید بتواند آن هدف را درک کنند. گام سوم؛ اختصاصات هر متن است. خواننده باید بتواند ادعا‌ها و استدلال‌ها و استتناج‌ها را کشف کند و در نهایت بتواند آنها را نقادی کند. اگر کسی بتواند خوب بخواند بعد می‌توان امیدوار بود که خوب هم بنویسد. کسی که خوب نمی‌خواند خوب هم نمی‌نویسد. بخش عمده‌ای از نوشته‌های ضعیف در هر بخشی به‌خاطر ضعف نویسندگانشان در خواندن است.

خواندن در عین حال برای فهمیدن نیز هست، فهمیدن چیزهایی که در متن هست و چیزهایی که در متن نیست. چیزهایی که در متن نیستند همان‌هایی هستند که خواننده فهم کرده که در صورتی که نویسنده باشد در نوشته‌های خود منعکس خواهد کرد. خواندن برای تحلیل نیز هست. در تحلیل خواننده تلاش می‌کند مفهوم‌ها و گزاره‌هایی که برایش آشکار نیستد را برای خودش آشکار کند. خواندن باید به فرد کمک کند تا پدیده‌های درون متنی را برای خود پدیدار کند، و به این درک برسد که همیشه پدیده‌های درون متنی چنان که می‌نمایند آشکار نیستند. وقتی او تلاش می‌کند معنی پنهان شده در پس پدیده‌ها را کشف کند، در واقع او چیز تازه خلق کرده است. پس خواندن واقعی یعنی توانا شدن در نقادی، فهم تحلیل و پدیدارسازی خوانده‌ها.

*وقتی این تمایز رخ داد، مرحله بعدی برای نهادینه شدن آموزش عمومی «مهارت نوشتن» چه خواهد بود؟

کودکی که می‌تواند خود را در جهان پیرامونش توصیف کند و پیغام‌هایی به دیگران ارسال کند، یاد می‌گیرد به پیغام‌های سایرین هم خوب گوش کند، خوب و دقیق بخواند، خودش را در مقایسه با این پیغام‌های جدید اصلاح کند. کودک وقتی از انعکاس امواج صوتی در هوای پیرامون بگذرد «شنیدن» را غنی‌تر می‌یابد و «گوش می‌دهد»، چون می‌خواهد بفهمد و پیغام‌ها کشف کند. اساساً کودکی که گوش دادن و نوشتن را یاد نگرفته یا فقط به شنیدن و رونویسی بسنده کرده چگونه با ادبیات و اشعار و رمان‌ها و هنر و سینما و جهان‌های دیگر در اطراف خود مواجه می‌شود؟

*آیا این تمایز قائل شدن بین مهارت‌ها و بعد تطبیق دنیای شخصی کودک با دنیاهای سایرین نقطه نهایی پرورش این تکنیک‌ها در اوست؟

خیر! حالا کودک آماده است تا وارد مرحله بالاتری بشود، سطح «معنی ‌یابی». مهارت نوشتن مد نظر برنامه p۴c بر این سطح متمرکز می‌شود، جایی که کودک بتواند به فهم معانی مستتر در متن برسد و خودش هم ابداع‌گر معانی شود. پس مراحل این‌گونه می‌شوند: شنیدن، گوش دادن، درک کردن، معنی کردن، مفهوم یابی و نوشتن.

*بدین ترتیب انتظار می‌رود کودک با طی این مراحل خود را فعالانه در مواجهه با جهان بیابد و نه یک انسان ناتوان منفعل!

همین‌طور است، مواجهه‌ی خود با دیگری.

*آیا نظام آموزشی مرسوم در مدرسه می‌تواند چنین شرایطی را برای پرورش مهارت‌های نوشتاری و مفهوم یابی کودکان مهیا کند؟

نظام آموزش سنتی بر رونویسی و روخوانی و حفظ کردن استوار است و نمی‌تواند به کودک آموزش دهد تا دیگری را ببیند و بشنود و معنا کند. لاجرم نیاز به شرایطی است که اجتماعی پژوهشی در آن شکل گرفته باشد، به گونه‌ای که بچه‌ها دایره‌وار و رو در روی هم بنشینند و همدیگر را ببینند و به هم گوش دهند. ستون اصلی و قلب تپنده برنامه p۴c تشکیل اجتماع پژوهشی و گفتگو است و کل این برنامه در خدمت پرورش این مهارت‌های عمومی است. البته لازم به یادآوری است که حفظ کردن و پروش حافظه به صورت منظم و منسجم از بنیادی‌‌های خواندن و نوشتن است و این تصور نادرستی است که به دلیل ضعف نظام آموزشی تصور کنیم حفظ کردن کار نادرستی است، صرفاً چون نظام ضعیف آموزشی از آن استفاده می‌کند. بدون داشتن معلوماتی منظم، منسجم و ساختارمند در ذهن، نه خواندن ممکن است و نه نوشتن. آنچه قابل سرزنش است حفظ طوطی‌وار و بی‌معناست.

*به نظر شما آیا گفتگو می‌تواند منجر شود به خوب شنیدن و خوب دیدن و خوب نوشتن؟

من بر این باورم که نوشتن زمانی رخ می‌دهد که فرد در درون خود با خودش و دنیای پیرامونش مواجه شود و این روبرو شدن با چیستی هستی را به دنیای بیرون بکشاند، کودکی که جسارت گفتگو با خود و دیگری را پیدا کند می‌تواند جسارت نوشتن هم بیابد.

*آیا در برنامه فلسفه برای کودکان تمرین‌های نوشتاری هم برای کودکان مد نظر می‌گیرید؟

قبل از اشاره به تمرین‌های تخصصی به این نکته مهم اشاره کنم که بهترین «محرک»‌ها در این برنامه قصه‌ها و قصه‌خوانی و نقل روایت‌های مختلف است. ما قصه‌های فلسفی برای کودک و نوجوانان داریم و از آنها به عنوان محرک بحث‌ها بهره می‌بریم، در پایان هر کارگاه هم تمرین هایی به بچه‌ها می‌دهیم. مثلاً؛ اینکه «مهمترین فکری که حین شنیدن قصه به سرتان زد، چه بود، آن را بنویسید»، «احساس خودتون را در حین و پایان برگزاری کارگاه برای ما بنویسید»، «مخالفت خود را با ایده طرح شده برای ما بنویسید»، «عقیده خود را درباره اتفاقات و بحث‌ها بنویسید» و تمرین‌های نوشتاری دیگر.

*چند سال قبل که نخستین کارگاه‌های فلسفه کودکان را در ایران برگزار می‌کردید، در گفتگویی با ماهنامه انشا و نویسندگی به کتاب راهنمای سوکی با عنوان «نوشتن چگونه و چرا»، اشاره‌ای داشتید. در این کتاب ماتیو لیپمن، بنیانگذار برنامه فلسفه برای کودکان، کاوش‌گری فکری و اخلاق را منوط به مهارت‌های نوشتن و معنایابی حین تجربه دانسته است. حال می‌خواهم از شما بپرسم که آیا تمرین و تمرکز بر این مهارت‌ها به سن خاصی وابسته است؟

خیر! در دوره قبل از کتاب سوکی در برنامه لیپمن هم پرورش مهارت‌های عمومی در سنین پایین‌تر مورد تأکید است، در کتاب پیکسی (پایه سوم) و راهنمای آن «در جستجوی معنا» تمرکز بر مهارت‌های زبانی و تشابهات زبانی است.

*ارتباط منطق و مهارت فکری نوشتن را چگونه تبیین می‌ کنید؟

شما به راحتی تفاوت تولیدات فکری یک نویسنده که استدلال کردن را می‌شناسد با نویسنده‌ای که چارچوب‌های منطقی را درک نمی‌کند می‌بینید. نویسنده‌ای که رابطه علت و معلولی، جزء و کل و… را می‌فهمد، همواره حین نوشتن نکاتی را می‌بیند و ظرافت‌ها را می‌فهمد و منعکس می‌کند که یک نویسنده عامی از انجام آن ناتوان است. «نوشته‌ها» فقط نوشتن رمان و شعر نیست، بلکه در گزارشات، نوشتار تحلیلی، انتقادی، مصاحبه‌ و… هم بدون شناخت اصول و چارچوب منطق نمی‌توان خیلی عمیق و موثر وارد شد.

*برنامه p۴c، هم تا حدی به عمل‌گرایی گرایش دارد و هم تا حدی به فلسفه‌ورزی، مهارت نوشتن و روایت‌گری فلسفی هم شامل همین رویکرد می‌شود؟

همان‌گونه که در برنامه p۴c از ارائه هرگونه محتوا و اطلاعات به کودکان خودداری می‌کنیم، در خصوص سبک نوشتن هم فرد آزاد است تا خودش سبک یا رویکردی که از دل زندگی و تجارب زیسته‌اش می‌جوشد را پیدا کند. ما مثل کسانی که بخواهند شنا کردن را به کودک بیاموزند گه‌گاه او را به درون آب پرتاب می‌کنیم، اما یک روش یا متد خاص را به او ارائه نمی‌دهیم.

*ابتدای گفتگو درباره مبانی نظری برنامه فلسفه برای کودکان و اهمیت مهارت نوشتن بحث شد، حال اگر اجازه بدهید مبتنی بر تجارب آموزشی شما در خصوص دانشجویان مقاطع تکمیلی گفتگویی داشته باشیم، با لزوم «تفکر تحلیلی» و جایگاهی که گسترش دامنه لغات و زبان‌ورزی در آن دارد بحث کنیم. به‌زعم شما نوشتن می‌تواند باعث تقویت زبان‌ورزی و تفکر تحلیلی در دانشجویان شود؟

گسترش دامنه لغات و مبتنی بر آن توان تحلیل واژه‌ها پیش از هر چیز نیازمند تقویت مهارت‌های مکمل است، مهارت‌هایی چون شنیدن و سخن گفتن و… این تقویت نظام‌مند در برنامه‌ای مثل فلسفه برای کودکان در دل اجتماع پژوهشی رخ می‌دهد، کودک در جمعی قرار می‌گیرد که در باب یک موضوع دیگران از واژه‌ها و اصطلاحات دیگری استفاده می‌کنند، گوش‌هایش می‌تواند واژه‌های جدید را شنیده و ذهنش مفاهیم را با آنها مرتبط کنند، در عین حال او می‌آموزد مسئول واژه‌ها و اصطلاحاتی که به کار می‌گیرد است و باید هر لحظه آماده روشن کردن و ابهام‌زدایی از واژه‌ها باشد، در حالی که بسیاری از دانشجویان هنوز کاربرد واژه‌ها در حرف زدن و نوشتن را از یک سنخ نمی‌دانند، وقتی نوشتن ایده و نظرات‌شان مطرح می‌شود، نگران ارزیابی‌ها می‌شوند، اینکه چرا لغات و اصطلاحاتشان تکراری است، آیا واژه برای رساندن معنا به درستی انتخاب شده یا نه؟

در واقع دانشجوها قبل از اینکه این مراحل را حین سخن گفتن شفاهی تمرین کرده باشند و تکراری بودن خیلی از واژه‌های خود و عدم انطباق معنایی با مفاهیم مد نظر آشنا شده باشند وقتی می‌خواهند یک متن علمی یا مرتبط با نظرات‌شان بنویسند دچار هراس از نوشتن می‌شوند، زیرا ارزیابی و داوری دیگران آنقدر برایشان اهمیت می‌یابد که ضعف‌ها و عدم مهارت در نوشتن آزارشان می‌دهد. برای گسترش زبان‌ورزی و تفکر تحلیلی ابتدا باید علاوه بر گسترش دامنه لغات در دانش‌آموزان و دانش‌جویان مهارت تعمیق دادن و فعال سازی «واژگان خاموش»، در تجربه فراگیری زبان دوم بارها با این امر مواجه می‌شویم که لغات زیادی از بر هستیم اما به وقت کارگیری نمی‌توانیم آنها را به یاد بیاوریم، نوشتن به دانشجویان کمک می‌کند که از ذخیره واژگانی خود برای کیفیت بخشی به مفاهمه فردی و بین فردی بهره بگیرند. نوشتن می‌تواند گفتار را گام به گام دقیق‌تر و غنی‌تر سازد.

*رویکرد اصلی شما در آموزش مهارت نوشتن به دانشجویان‌تان مبتنی بر نوشتن به عنوان یک مهارت ارتباطی است یا مهارت فکری؟

یکی از مهمترین اهداف برنامه فلسفه برای کودکان توسعه مهارت‌های فردی و بین فردی است، یعنی خوب استدلال کردن یا خوب شنیدن یا خوب نوشتن تا مادامی که منجر به توسعه چند جانبه فرد و روابط او با دیگران نشود کارایی نداشته و بی‌معناست. پس من می‌نویسم تا با دیگران ارتباط بر قرار کنم، تا دیگران مرا خوانده و واکنشی بر نوشتار من بروز دهند تا نقد دیگران باعث بهتر نوشتن و فهمیده شدن من شود و نوشتن یکی از مهمترین محمل‌ها و ابزارهای ارتباطی است در عین حال عالی‌ترین مهارت فکری است، ممکن است ما خیلی خوب فکر کنیم، واکاوی درونی‌مان را رشد داده و بتوانیم به استخراج و اکتشاف زوایای پنهان بسیاری از امور برسیم اما تا مادامی که نتوانیم این توانمندی‌ها را به شکل مکتوب و مستند به دیگران ارائه دهیم به تعالی و رشد و توسعه فردی و بین فردی دست نخواهیم یافت. نوشتن هم یک ابزار ارتباطی است و هم یک مهارت فکری.

*باز هم به تجارب شما از دانشجویان بازگردیم، آیا ارتباطی بین مهارت نوشتن و تفکر انتقادی بین دانشجویان خود یافته‌اید؟

بزرگ‌ترین مشکلی که نظام آموزشی ما با آن دست به گریبان است و برای حل آن متأسفانه هیچ کوششی تا امروز نشده عدم وجود برنامه‌ریزی نظام‌مند برای گسترش مهارت نوشتن است. بیش از ۲۲ سال از تدریس من می‌گذرد بدون اغراق باید بگویم تعداد دانشجویانی که توانایی نوشتن خلاقانه و ابداعی داشته باشند بیش از ۱۰ نهایت ۱۵ نفر نیست، دانشجویانی که رونویسی نمی‌کنند بلکه می‌توانند ایده‌های شخصی خود، برداشت‌ها یا نقدهایشان را در متون منسجم بپرورانند، طرح بحث کرده و منتقدانه چالش ایجاد کرده و راهکار جایگزین طرح کنند. همه این افراد که چنین مهارتی در عرصه نوشتن دارند تفکر انتقادی مطلوبی هم داشته و همواره در حال بررسی و راستی‌آزمایی مفاهیم دریافتی اند.

*از جمله مهمترین مباحث آموزشی و تکالیف عملی شما برای دانشجویان مقاطع تکمیلی «واکاوی شخصی و خالی کردن زباله‌دان ذهنی» و نوشتن از این فرایند است، چرا برای این دوره آموزشی اینقدر بر نوشتن تأکید می‌کنید؟

نوشتن گونه‌ای مستند کردن «خود» است، از دانشجویان می‌خواهم مرحله به مرحله واکاوی خود را بنویسند و درباره آن صحبت کنند، اگر صحبت شفاهی باشد همیشه راه برای گریز از کشف ناسازگاری‌های درونی باز است و می‌توان خود را انکار کرد اما وقتی از خود می‌نویسیم گویی چیزی درون ما شکسته می‌شود و دیگر نمی‌توان به قبل از نوشتن بازگشت، اعتراف به ناکارآمدی‌ها و تفکرات زاید سخت است اما نوشتن به ما کمک می‌کند تا این سختی ممکن شود؛ چیزی از ما بر کاغذ چکیده می‌شود، بخشی از ما کنده می‌شود، که نیازی به یازگرداندنش نیست، مثل قلمه زدن گیاه، می‌توانیم خود را اصلاح و تکثیر کنیم، هرچند در مراحل اولیه بسیار دردآور است، اما شدنی است.

*نوشتن بر سایر جنبه‌های عمومی دانشجویان مانند زبان، تحلیل، پژوهشگری یا گفتگو محوری هم تاثیری داشته است؟

همان‌گونه که قبلاً بارها بر این امر تاکید کردم که گسترش توان و مهارت‌های عمومی و خاص فکری در یک نظام ممکن است، مهارت‌های زیادی باید هم زمان پرورانده و توسعه یابند تا به نوشتن انتقادی و خلاقانه نزدیک شویم. یک نکته مهم که لازم می‌دانم در اینجا ذکر کنم این است که نوشتن به فرد «هویت» می‌دهد، همچون فرزندی که از آن توست می‌خواهی برای رشد و بالندگی اش همه چیزش با هم ارتقا پیدا کند، سلامتی‌اش، ظاهرش و… برای نوشتن هم باید جنبه‌ها و مولفه‌های متعددی را تقویت کنیم تا آن جنبه‌ها در یک نظام منسجم بتوانند یکدیگر را رشد دهند، به شاعران و نویسندگان نامی این سرزمین نگاه کنیم؛ دولت‌آبادی، گلشیری، اخوان، شاملو و… آیا این نوشتار و اشعار آن‌ها نیست که برسازنده‌ی هویت‌شان بوده؟ در حوزه آکادمیک و علوم نیز چنین است: نوشتار شما هویت شماست.

*شاید جالب باشد که مهمترین تجربه شخصی‌تان در حین آموزش تکنیک‌های نوشتن به دانشجویان را برای‌مان بگویید؟

اینکه همیشه می‌توان از نوشته‌ها شگفت‌زده شد. در همه کارگاه‌هایم اکثر شرکت کننده‌ها می‌گویند نمی‌توانند بنویسند، نویسنده نیستند، سخت است؛ اما وقتی بیست دقیقه فرصت داده می‌شود و موضوعی برای نوشتن، همه می‌نویسند، افرادی که سی ساله اند، بیست و پنج ساله اند و معتقدند نوشتن را نمی‌دانند، معتقدند متنی که نوشته‌اند ضعیف و بی‌اهمیت است. بارها با اشتیاق دیگران برای شنیدن ادامه قصه‌هایشان روبرو شده‌اند، وقتی شور و شوق بقیه را برای خوانده شدن و ارزیابی شدن را می‌بینند، بعد از این همه سال نوشتارشان که بخشی از هویت آنهاست مورد توجه واقع می‌شود هیجان‌زده می‌شوند، وقتی با رأی اکثریت نوشته‌شان به‌عنوان یک نوشتار که قابل بحث و بررسی است انتخاب می‌شود گویی زاده می‌شوند. تأسف‌بار است که نوشته‌های بسیاری از شرکت کنندگان در کارگاه‌ها و دانشجوهای در کلاس برای اولین بار در زندگی‌شان اینگونه ارزیابی می‌شود و خوانده می‌شود و به بحث گذارده می‌شود.

*از عدم مهارت نوشتاری دانشجویان سخن گفتیم، اما چیزی که این روزها به وفور دیده می‌شود سرقت علمی اساتید و علمای رشته‌های مختلف تحت عنوان انتحال است، چرا گاهی حتی اساتید برجسته هم نوشتن نمی‌دانند؟

علاوه بر تمام مولفه‌هایی که منجر به پرورش مهارت نوشتن مبدعانه و منحصر به فرد می‌شود باید یک عامل بیرونی مهم دیگر که نقش بازدارنده دارد را هم یادآور شویم؛ قالب‌ها. تنها فرم و قالبی که یک نوشتار را علمی و اصیل و قابل بررسی می‌کند با ارجاع مداوم به منابع وثیق است، در جامعه آکادمیک امروز هر چقدر منابع و ارجاعات بیشتری در پایان مقاله ذکر کنید کیفیت نوشتارتان بیشتر خواهد بود. حال یک سوال مطرح است؛ کانت یا فروید یا ویتگنشتاین حین نوشتن کتاب‌ها و رساله‌های تاریخ سازشان چند بار ارجاع داده‌اند؟ نظام ارزیابی دانشجوها و اساتید ناکارآمد است و افراد برای خوانده شدن چاره‌ای جز سرقت علمی ندارند. وقتی به کودکان و دانش‌آموزان و دانش‌جویان می‌آموزیم با نوشتن و مستند کردن ایده‌ها پای آن بایستند باید نظامی بررسی‌گر این ایده‌ها باشد که به دنبال کشف نوشتار ناب و توسعه آن است.

*چه نکته یا توصیه‌ای به‌زعم شما می‌تواند مهارت‌های نوشتاری کودکان را در کنار سایر مهارت‌های فکری آنها تقویت کند!

بگذارید این‌جور بگویم که معلم و مربی‌ای که لذت نوشتن را چشیده باشد می‌تواند این لذت را به کودکان بچشاند. همان‌طور که گفتم، با تشکیل اجتماع پژوهشی و خوانده شدن نوشته‌ها کودکان توجهی شایسته به تراوشات فکری خود می‌یابند که نوعی پاداش است، لذا معلم‌ها باید یک بار برای همیشه تصمیم بگیرند که دست از موضوعات تکراری انشاء بردارند و روش‌های جدید را فرا بگیرند تا به کودکان این فرصت را بدهند تا از دنیای خودشان و مواجهه «خود شخصی»شان با دنیا‌های پیرامون بنویسند. در یک کلام؛ اگر می‌خواهیم تمدنی بسازیم که برپا بماند، باید نوشتن را جدی بگیریم.

No tags for this post.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا