علوم انسانی مساله‌محور نباشد به درد جامعه نمی خورد

«دوگانه‌نگری و نیاز به نگرش منظومه‌ای» مساله ای است که عمر خود را برای آن صرف کرده‌ و برای آن هزینه پرداخته‌ام.

برای باز کردن این مفهوم بهتر است به این بیت حافظ که می گوید: «جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه/  چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند» اشاره کنم. در حقیقت اکنون غوطه‌ور در افسانه هستیم و گمان می‌کنیم که کار علمی انجام می‌دهیم.

دوگانگی‌های موجود نفس و بدن، خدا و خلق، حکمت نظری و حکمت عملی، علوم انسانی و علوم طبیعی، خطا و صواب، علم و هنر، علم و دین و «عقل و عشق» هستند و ما اکنون نیازمند نگاه منظومه‌ای هستیم و نمی‌توانیم یک طرف دوگانه را نادیده بگیریم و فقط به یک سو توجه کنیم.

علوم انسانی نسبت به موضوع خودش علمی انتقادی است. اگر این علم نتواند ایده صحیحی ارایه دهد و در نتیجه، ایده‌ای غلط را بازتولید کند، خودش نیز علمی غلط می‌شود. نمی‌توان به یک سوی دوگانه «نظریه و مشاهده» پرداخت چرا که هر مشاهده سرشار از نظریه است و هم نظریه سرشار از مشاهده. متاسفانه همه مسایل ما از غرب آغاز شده است و ما هم از آن پیروی می‌کنیم.

«علم و دین» یا «دین و سیاست» دوگانه‌هایی در تقابل هم نیستند البته ما هیچ دوگانگی را برنمی‌تابیم و دچار این‌همانی هم نمی‌شویم بلکه به «ربط» اهمیت می‌دهیم.

یکی از دردهای پژوهش دوتایی «علم و جامعه» است. فقدان دیالکتیک میان علم و جامعه سبب شده است تا با آسیب‌های فراوانی روبه‌رو شویم اگر علوم انسانی نتواند مساله‌محور باشد و به درد جامعه نخورد کاربردی نخواهد داشت. نباید فقط نگاه برون‌گرا داشته باشیم و سخت افزارانه بنگریم باید درد جامعه را بسنجیم زیرا زمینه‌های تاریخی و اجتماعی دارد و محتوای علم تاثیرگذار است.

اینکه مقالات علمی پژوهشگران مطرح کشور فقط در نشریات تخصصی منتشر می‌شوند جای بسی تاسف دارد. این مقالات باید بتوانند در روزنامه‌های رایج کشور انتشار یابند تا اثرگذار باشند. متاسفانه سرقت‌های ادبی و علمی زیادی صورت می‌گیرد و شورای انقلاب فرهنگی نیز در این زمینه اقدامی صورت نمی‌دهد. همچنین دانشگاه‌ها اجازه تاسیس رشته‌ای متناسب با شرایط اقلیمی خود را ندارد، این در حالیست که چنین اتفاقاتی می‌توانند راهگشا باشند.

در نهایت می توان اینگونه نتیجه گیری کرد که امروزه علم ما رافع نیاز نیست. علم باید برخاسته از زیست جهان باشد. چرا مردم برای پژوهشگاه‌ها وقف نمی‌کنند؟ به این دلیل که کاربرد آن را در جامعه خود حس نمی‌کنند.

دکتر حسینعلی قبادی در کتاب «جان جهان» به درستی می‌گوید که شاعران بزرگ ایرانی برای جهان امروز ما نیز پیامی دارند اما سوال من این است که شاعرانی چون مولانا، سعدی و حافظ در چه زیست‌جهانی رشد یافته‌اند؟ آیا زیست جهان کنونی عطارپرور و مولاناپرور است؟

اشکال کار زیاد است به گونه ای که حتی رابطه میان اقتصاد و فرهنگ را نیز نتوانسته ایم به درستی تعریف کنیم. اکنون اقتصاد از فرهنگ الگو می‌گیرد یا برعکس؟ متاسفانه برعکس است و دانشگاهیان و پژوهشگران نقش عاملیت ندارند و خودشان را بر شرایط اقتصادی منطبق می‌کنند. دانشگاه‌ها باید استقلال عمل داشته باشند و اگر این اختیار به دانشگاه داده شد باید برمبنای شایستگی‌ها عمل کنند.

 

دکتر عماد افروغ/ نویسنده، جامعه‌شناس، سیاست‌مدار و پژوهشگر حوزه علوم انسانی

No tags for this post.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا