آدم‌های بدخلق موفق‌ترند!

به گزارش ترجمان؛این روزها همه از پیامدهای معجزه‌آسای مثبت‌اندیشی و شادی حرف می‌زنند. بسیاری از برنامه‌های روان‌شناسیِ رادیو و تلویزیون از نتایج اسف‌بار منفی‌نگری می‌گویند و خیلی‌‌ها شادی را شاخصی هم‌تراز با «تولید ناخالص داخلی» در تعیین سلامت ملی می‌دانند. اما پژوهشی جدید نشان می‌دهد که منفی‌نگری و خشم و بدخلقیْ محاسن زیادی دارند و اجتناب از آن‌ها عواقبی جدی در زندگی فردی و اجتماعی ما‌ به‌ دنبال خواهد داشت.

 روی صحنه، شاهزاده‌ای جذاب و دوست‌داشتنی است با موهایی لخت. اما پشت دوربین، [اگر نگوییم خجالتی است] چندان تمایلی به بیرون‌آمدن از محیط شخصی خود ندارد. او از شهرت متنفر است. از بازیگری بیزار است. دوستان معشوقۀ سابقش، الیزابت هرلی، به او «آقای همیشه بداخلاق»۱ می‌گفتند. هیو گرانت احتمالاً به دمدمی‌مزاج‌بودن و همکاری‌های چالش‌برانگیزش مشهور است. اما آیا بدخلقیِ او می‌تواند عامل موفقیتش باشد؟

مثبت‌اندیشی این روزها به مد بی‌سابقه‌ای تبدیل شده‌ است. قوای فرهنگی جامعه، جست‌وجویی دیوانه‌وار برای شادی را کلید زده‌اند که چندین و چند جلوۀ مختلف دارد: زمینه‌سازی برای فروش میلیاردی کتاب‌های مرتبط، راه‌افتادن صنعت خانگیِ خودیاری و سرهم‌بندی نقل‌قول‌های الهام‌بخشی که در سایت‌های اینترنتی فراوان‌اند.

حالا شما می‌توانید کارشناس خوش‌حالی استخدام کنید، درمورد ذهن‌آگاهی۲ آموزش ببینید یا در جست‌وجوی رضایت درونی باشید؛ همه این‌ها به‌وسیلۀ برنامه‌ای کاربردی [در موبایل یا کامپیوتر].

ارتش ایالات متحده به‌تازگی سربازان خود را، که بیش از میلیون‌ها نفر هستند، با روان‌شناسی مثبت‌اندیشی‌ آموزش می‌دهد و در مدارس انگستان خوش‌بینی تعلیم داده می‌شود. در همین راستا، برای تعیین سلامت ملی، شادی به شاخصی هم‌سنگ «تولید ناخالص داخلی» بدل شده است.

حقیقتْ این است که منفی‌نگریْ مزایای روشنی دارد. منفی‌نگر‌ها احتمالاً مذاکره‌کنندگان بهتری هستند، عاقلانه‌تر تصمیم می‌گیرند و خطر حملۀ قلبی را از خود دور می‌کنند.

بدبین‌ها می‌توانند زندگی‌مشترک باثبات‌تر، درآمد بیشتر و عمر طولانی‌تری را تجربه کنند، درحالی‌که پیش‌بینی آن‌ها همیشه برعکس است.

 

در مقابل، خوش‌خلق‌ها با خطرات قابل‌توجهی روبه‌رو هستند، چیزهایی مانند ضعف رانندگی، کم‌توجهی به جزئیات و، هم‌زمان، ساده‌لوح و خودخواه‌بودن. مثبت‌اندیشی همچنین به‌عنوان مشوق می‌خوارگی، پرخوری و روابط جنسیِ پرخطر شناخته می‌شود.

در کانون همه این‌ها، مفهوم انطباق‌پذیری احساساتْ قابل‌توجه است: خشم، اندوه و بدبینیْ ظلمی آسمانی یا بدشانسی محض نیستند، بلکه احساساتی تکامل‌یافته‌اند که کارکردهای مفیدی دارند و به رشد ما کمک می‌کنند.

خشم را در نظر بگیرید: از لجاجت وسواس‌آمیز نیوتن تا اوقات‌تلخی‌های بتهوون که گاهی در ضربات ساز خود را نشان داد؛ به نظر می‌رسد نوابغِ رؤیایی معمولا به‌کلی زودجوش هستند. مثال‌های زیادی را در این خصوص می‌توان در سیلیکون ولی۳ یافت. بنیان‌گذار [شرکت] آمازون، جف بزوس، به‌خاطر فوران خشم و ناسزاهایش مشهور است (مثل وقت‌هایی که می‌گوید: «امروز قرص‌های احمقم را خورده‌ام؟!») بااین‌حال این‌ها هیچ‌یک مانع ساختن شرکتی سیصدمیلیارددلاری نشده‌اند.

برای سال‌ها، این ارتباط یک راز باقی ماند. اما در سال ۲۰۰۹ متیجس باس، در دانشگاهی در آمستردام، تصمیم گرفت در این باره تحقیق کند. او تیمی از دانشجویان علاقه‌مند تشکیل داد و به‌نام آزمایش علمی، به خشمگین‌ساختن آن‌ها پرداخت. از نیمی از دانشجویان خواسته شد چیزی را که برانگیخته و عصبانی‌شان کرده به یاد بیاورند و درمورد آن یادداشتی بنویسند. باس می‌گوید: «این موضوع آن‌ها را کمی خشمگین‌تر کرد، بااین‌حال خشم را به حداکثر نرساند.» نیم دیگر گروه در معرض احساس غم و اندوه قرار گرفتند.

بعدازاین، دو گروه در خلال یک آزمون خلاقیت در مقابل هم قرار گرفتند. آن‌ها شانزده دقیقه وقت داشتند تا به تمام روش‌های محتمل برای پیشرفت تحصیلی در دانشکدۀ روان‌شناسی فکر کنند. همان‌طور که باس انتظار داشت، گروه عصبانی ایده‌های اولیۀ بیشتری تولید کرد. همکاری و مشارکت آن‌ها نیز مبتکرانه بود، یعنی ایده‌های خلاقانه‌شان را کمتر از یک‌درصدِ سایر شرکت‌کنندگان تکرار کرده بودند.

مهم‌تر اینکه، داوطلبان عصبانی در لحظات نوآوری‌های اتفاقی یا به‌اصطلاح «تفکر بدون ساختار» بهتر عمل کردند. فرض کنیم شما درمورد فکر‌کردن دربارۀ استفاده‌های احتمالیِ آجر به چالش کشیده شده‌اید. کسی که نظام‌مند فکر می‌کند احتمالاً ده نوعِ مختلفِ ساختمان را پیشنهاد می‌دهد، اما رویکردی که کمتر ساختارمند است کاربردی کاملاً جدید می‌سازد، مانند تبدیل آن به یک سلاح.

 

در اصل، خلاقیت در گروِ این است که ذهن شما چقدر ساده از مسیری فکری به مسیری دیگر هدایت می‌شود. در موقعیتی که ناچارید از بین درگیری و فرار، یک گزینه را انتخاب کنید، به‌سادگی می‌توان دید که چطور تبدیل‌شدن به نابغه‌ای عصبانی می‌تواند جان آدمی را نجات دهد.

باس می‌گوید: «خشم حقیقتاً جسم را برای بسیج منابع مهیا می‌سازد. خشم به شما می‌گوید موقعیتی که در آن هستید بد است و به شما انگیزشی نیرومند می‌دهد تا از آن موقعیت بیرون بیایید».

برای فهمیدن این فرایند، ابتدا باید چیزی را، که در مغز روی می‌دهد، درک کنیم. مانند بسیاری از هیجانات، خشم در آمیگدال۴ آغاز می‌شود، ساختار بادام‌شکلی که عهده‌دار تشخیص تهدیداتِ مربوط به سلامتِ ماست. این بخشِ کارآمد، بسیار پیش‌تر از اینکه [احساس] خطر وارد خودآگاه شود، نسبت‌به آن هشدار می‌دهد.

بعد‌ازآن، سیگنال‌های شیمیاییْ شما را عصبانی یا هیجان‌زده خواهند کرد. وقتی که مغز را سیل آدرنالین برداشته است، توفانی از خشمی نیرومند و مهیج ایجاد می‌شود که چند دقیقه طول خواهد کشید. تنفس و تپش قلب تند می‌شود و فشار خون به‌سرعت زیاد می‌گردد. فشار خون که به حداکثر می‌رسد موجب می‌شود چهرۀ سرخ و رگ‌های برجستۀ پیشانی افراد در هنگام آزردگی نمایان شود.

این واکنش، که تصور می‌شود ابتدائاً برای مهیا‌ساختن جسم برای پرخاش فیزیکی شکل می‌گیرد، فواید دیگری دارد مانند افزایش انگیزه و جرئت‌دادن به افراد برای خطرپذیری ذهنی.

تا زمانی که شما این امکان را داشته باشید که خشم خود را به‌وسیلۀ کشتی‌گرفتن با یک شیر یا دادزدن بر سر یک همکار تخلیه کنید، همۀ این تغییرات فیزیولوژیکی کاملاً کمک‌کننده هستند.

البته ممکن است شما افرادی را از خود برانید، بااین‌حال کمی بعد، فشار خونتان به حالت طبیعی باز می‌گردد. اجتناب از بدخلقی عواقب جدی‌تری به‌دنبال دارد.

این تصور که احساساتِ سرکوب‌شده ممکن است برای سلامتی مضر باشند قدمت بسیاری دارد. فیلسوف یونانی، ارسطو، به کاتارسیس۵ (معنای مدرن این واژه برساختۀ اوست) اعتقاد راسخ داشت. او حدس می‌زد تماشای نمایش‌نامه‌های تراژدی به مخاطبان این امکان را می‌دهد که خشم، غم و گناه را در محیطی کنترل‌شده تجربه کنند. ابراز برونی هیجانات باعث می‌شد آن‌ها از همۀ این احساسات به‌یکباره خالی شوند.

فلسفۀ او را بعدتر زیگموند فروید در دفاع از مزایای تطهیرگرانۀ (کاتارتیک) کاناپۀ روان‌کاوی اقتباس کرد.

 

در سال ۲۰۱۰ گروهی از دانشمندان تصمیم گرفتند این موضوع را بررسی کنند. آن‌ها گروهی ۶۴۴نفره از بیماران عروق کرونر را انتخاب کردند تا سطوح خشم، خشم سرکوب‌شده و استعداد و زمینۀ آن‌ها برای تجربۀ «استرس مخرب»۶ را تعیین کنند. آن‌ها این بیماران را برای مدتی بین پنج تا ده سال زیر نظر داشتند.

در طول مدت مطالعه و پژوهش، بیست‌درصد از بیماران مشکلات قلبی جدی را تجربه کردند و نُه‌درصد نیز از دنیا رفتند. ابتدا به نظر می‌رسید هم خشم و هم خشمِ سرکوب‌شده احتمال حملۀ قلبی را افزایش می‌دهد، بااین‌حال، بعد از بازبینی فاکتورهای دیگر، پژوهشگران دریافتند که خشم هیچ تأثیری ندارد اما سرکوبِ آن احتمال حملۀ قلبی را سه برابر افزایش می‌دهد.

علت این اتفاق همچنان مجهول است، اما تحقیقاتِ دیگر نشان داده‌اند سرکوب خشم می‌تواند به بیماری فشار خونِ مزمن بینجامد.

البته که مزایای ابراز خشم صرفاً به جسم ختم نمی‌شود: خشم می‌تواند به قدرت مذاکره کمک کند. پرخاش از آنجایی جرقه می‌خورد که می‌فهمید دیگری به‌اندازۀ کافی برای منافع شما ارزش قائل نیست. اینجاست که با تحمیل هزینه (تهدید به خشونت فیزیکی) یا دریغ‌کردن مزایا (مزایایی ازقبیل وفاداری، دوستی یا پول) تلاش می‌کنید اشتباهش را به او بفهمانید.

شاهد این نظریه قیافه‌هایی است که هنگام خشم به خود می‌گیریم. پژوهش مذکور بر آن است که این قیافه‌ها به‌هیچ‌وجه حرکاتی تصادفی نیستند، بلکه به‌طور خاص با هدف افزایش توان جسمیِ ما در چشم طرف مقابل شکل می‌گیرند. با داشتن قیافه‌ای مناسبِ موقعیت، خشم می‌تواند به پیشبرد منافع و بهبود وضعیت شما کمک کند. این یکی از روش‌های باستانی چانه‌زنی است.

درواقع دانشمندان بیشتروبیشتر بر این موضوع صحه می‌گذارند که بدخلقی می‌تواند برای تمامی مهارت‌های اجتماعی مفید باشد، مهارت‌هایی نظیر زبان، حافظه و قدرت اقناع.

«حالت‌های منفی نشانگر این هستند که ما در موقعیتی جدید و چالش‌برانگیز هستیم که شیوۀ تفکری به‌مراتب دقیق‌تر، جزئی‌نگرتر و هوشیارانه‌تر می‌طلبد.» این گفتۀ جوزف فورگاس است. او نزدیک به چهار دهه بر روی این موضوع مطالعه کرده است که چگونه احساسات بر روی رفتار ما تأثیر می‌گذارند. در همین راستا، پژوهش نشان داده است کمی احساس افسردگی و بدخلقی، آگاهی ما به نشانه‌های اجتماعی را افزایش می‌دهد. به‌طرز جالبی همچنین افراد را به رفتار‌های منصفانه‌تر در برابر دیگران تشویق می‌کند.

 

خشن اما منصف

تصور عمومی بر این است که خوش‌حالی ذاتاً فضیلت است، بااین‌حال هیجاناتْ چنین مزایایی در خود ندارند. در مطالعه‌ای، گروهی از داوطلبان وادار به احساس انزجار، ناراحتی، خشم، ترس، خوش‌حالی، غافل‌گیری یا حس خنثی شدند و به «بازی اولتیماتوم» دعوت شدند.

در این بازی به بازیکنِ اول مقداری پول داده می‌شود و از او می‌پرسند چطور می‌خواهد آن را بین خودش و طرف مقابل تقسیم کند. سپس بازیکن دوم تصمیم می‌گیرد که این تقسیم را بپذیرد یا خیر. اگر بپذیرد پول براساس پیشنهاد بازیکن اول تقسیم می‌شود. در غیر این صورت هیچ پولی به بازیکنان تعلق نمی‌گیرد.

بازی اولتیماتوم غالباً به‌عنوان آزمایشی برای درک شما از انصاف است، به این وسیله که نشان می‌دهد شما انتظار سهمی نصف‌نصف دارید یا ترجیح می‌دهید هرکس سهم خودش را داشته باشد. جالب آن است که، هرچه احساساتِ منفی بیشتر شود، طرف دوم بازی کمتر به پذیرش تقسیم بازیکن اول تن می‌دهد. این مسئله ممکن است دال بر این باشد که این احساساتْ درک ما از انصاف و ضرورت رفتارِ برابر با همگان را افزایش می‌دهند.

اما معکوس‌کردن این بازی نشان می‌دهد که نمی‌توان این بازی را موقعیت دستِ کوتاه از خرمای بر نخیل هم تصور کرد. بازی دیکتاتور قواعد دقیقاً یکسانی دارد، جز اینکه در آن بازیکن دوم جای مخالفت ندارد و باید هرچیزی را، که بازیکن اول نمی‌خواهد نگه دارد، قبول کند. این موقعیت نشان می‌دهد که شرکت‌کنندگانی که خوش‌حال‌تر هستند جایزۀ بیشتری را برای خود نگه می‌دارند و بازیکنان غمگین کمتر خودخواه هستند.

فورگاس می‌گوید: «کسانی که قدری افسرده و بدخلق هستند به هنجارها و توقعات برونیِ اجتماعی توجه بیشتری نشان می‌دهند و بنابراین عادلانه‌تر و منصفانه‌تر با دیگران رفتار می‌کنند.»

در برخی وضعیت‌ها، خوش‌حالیْ خطر‌های به‌مراتب بیشتری به‌دنبال دارد. خوش‌حالی با هورمون عشق یا اُکسیتوسین همراه است که تعداد انگشت‌شماری از مطالعات نشان‌ داده‌اند توانایی ما برای شناسایی تهدیدها را کاهش می‌دهد. در دوره‌های ماقبل‌تاریخ، خوش‌حالیْ اجداد ما را در برابر موجودات شکارچی آسیب‌پذیر می‌ساخت. در زندگی مدرن، این احساسْ ما را از بذل کافی توجه به خطراتی مثل می‌خوارگی، پرخوری و روابط جنسیِ پرخطر باز می‌دارد.

فورگاس همچنین می‌گوید: «خوش‌حالی مانند سیگنال میان‌بُر عمل می‌کند که پیام آن درامان‌بودنِ ماست و اینکه نیازی نیست بیش‌ازحد به محیطِ اطرافمان توجه کنیم.» کسانی که در مه ممتد خوش‌حالی به سر می‌برند ممکن است نشانه‌های مهمی از چشمشان پنهان بماند. برعکس، آن‌ها بیش‌ازاندازه بر دانش موجود متکی هستند که آن‌ها را در معرض اشتباهات جدیِ قضاوت قرار می‌دهد.

 

در مطالعه‌ای، فورگاس و همکارانش از دانشگاه نیو ساوت ولزِ استرالیا، با پخش فیلم در محیط آزمایشگاه، داوطلبان را در موقعیت‌های غمگین و خوش‌حال قرار دادند. سپس از آن‌ها خواستند درمورد حقیقت باورهای عامیانه قضاوت کنند، مانند اینکه سیم‌های برق باعث سرطان خون می‌شود یا اینکه سازمان سیا کندی را به قتل رسانده است. کسانی که خوش‌حال بودند کمتر توانایی تفکر دیرباورانه و شکاکانه را داشتند و مشخصاً بیشتر تحت‌تأثیرقرار گرفته بودند.

در گام بعدی فورگاس از بازی اف.پی.اس۷ برای آزمودن این موضوع استفاده نمود که آیا حال خوب می‌تواند افراد را به‌سوی رفتارهای کلیشه‌ای سوق بدهد همان‌طور که پیش‌بینی می‌کرد، افرادِ خوش‌حالْ بیشتر تمایل داشتند به‌سمت هدف‌هایی تیراندازی کنند که دستار به سر داشتند.

در بین تمامی احساسات مثبت، اثر خوش‌بینی به آینده طنزآمیزتر از همه است. مانند خوش‌حالی، فانتزی‌های مثبت درمورد آینده نیز می‌تواند عمیقاً ضدانگیزه باشد. گابریل اوتینگن۸ از دانشگاه نیویورک معتقد است «افراد احساس می‌کنند به سرانجام رسیده‌اند، بنابراین استراحت می‌کنند و تلاش لازم برای تحقق‌بخشیدن به این فانتزی‌ها و رؤیاها را به خرج نمی‌دهند».

برای مثال، فارغ‌التحصیلانی که فانتزی موفقیت شغلی دارند درنهایت درآمد کمتری دارند. بیمارانی که درمورد سلامتی رؤیاپردازی می‌کنند روند بهبودی کندتری را تجربه می‌کنند. در مطالعات متعددی، اوتینگن نشان داده است که هرچه فرد خوش‌خیالانه‌تر بیندیشد، اندیشه‌هایش کمتر به واقعیت تبدیل می‌شوند. او می‌گوید: «افراد می‌گویند بهش فکر کن تا بهش برسی، اما این روش مسئله‌ساز است.» فکرهای خوش‌بینانه همچنین ممکن است فردِ چاق را از کاهش وزن باز بدارد یا سیگاری‌ها را وادار کند که چندان به ترک سیگار نیندیشند.

بدبینی تدافعی

شاید در سطحی نگران‌کننده‌تر، اوتینگن معتقد است خطرات در سطح اجتماعی نیز بروز می‌یابند. وقتی که او مقالاتی را در روزنامۀ یو.اس.ای تودی با عملکرد اقتصادی آن روزنامه در طول یک هفته یا یک ماه مقایسه نمود، دریافت که هرچه محتوا خوش‌بینانه‌تر بوده است، درآمدزاییِ روزنامه کمتر شده است. سپس او نحوۀ خطاب سخنرانی‌های پس از تحلیف رؤسای جمهور را بررسی کرد و دریافت که هرچه سخنرانی‌ها مثبت‌تر بوده‌اند در طول ریاست‌جمهوری نرخ اشتغال و تولید ناخالص داخلی کمتر بوده است.

اگر این یافته‌های دلسردکننده با یک‌سونگری خوش‌بینانه (یعنی باورداشتنِ این موضوع که شما خوش‌اقبال‌تر از دیگران هستید) همراه شوند، به دردسر می‌افتید. درعوض ممکن است بخواهید عینک ضخیم خوش‌بینی‌تان را کنار بگذارید و نیمۀ خالی لیوان را ببینید. «بدبینی تدافعی» مستلزم به‌کارگیری قانون مورفی است: این طلسم دنیا که هرچه ممکن است خراب از آب دربیاید لاجرم خراب از آب درمی‌آید. با پیش‌بینی بدترین حالت ممکن، شما برای رویارویی با آن در هنگام وقوع آماده خواهید بود.

قضیه از این قرار است: فرض کنیم در حال صحبت در محل کار خود هستید. تنها کاری که باید بکنید این است که به بدترین پیشامدهای ممکن فکر کنید، مثل اینکه: در مسیرِ رفتن بر روی صحنه سر بخورید یا فلشی را، که اسلایدهای خود را بر روی آن ذخیره کرده‌اید، گم کنید یا مشکلات کامپیوتر شخصی‌تان یا سؤالات عجیب و غیرمنتظره (بدبین‌های واقعی می‌توانند به موارد خیلی بیشتری فکر کنند). همۀ این‌ها را در ذهن نگاه دارید. بعد به راه‌حل‌های آن‌ها بیندیشید.

جولی نورِم، روان‌شناس از دانشگاه ولزلی ماساچوست، متخصص بدبینی است. او می‌گوید: «هنگام اضطراب، کمی دست‌وپایم را گم می‌کنم، برای همین کفش تخت می‌پوشم. زودتر از موعد می‌روم تا محل سخنرانی را بررسی کنم و مطمئن شوم طناب یا چیزی که باعث لغریدن شود آنجا نیست. معمولاً از اسلایدهایم چند نسخۀ پشتیبان دارم، حتی اگر لازم باشد بدون آن‌ها هم می‌توانم مطالب را ارائه دهم. یک نسخه را برای برگزارکنندگان ایمیل می‌کنم، یک نسخه را روی فلش به‌همراه دارم و لپ‌تاپ شخصی‌ام را برای استفاده همراه می‌برم.» به‌قول معروف، فقط کسانی که توهم توطئه دارند دوام می‌آورند.

بنابراین دفعۀ بعد که کسی به شما گفت «شاد باش»، در جواب به او بگویید با همین بدبینی است که فرد منصف‌تری هستید، نرخ بیکاری را کاهش می‌دهید و اقتصاد جهان را نجات می‌دهید. شما پیروزِ میدانید، حتی اگر خندۀ پیروزی‌تان «پوزخندی بدبینانه و خسته از حال دنیا» به نظر برسد.

No tags for this post.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا